Part eight

260 43 8
                                    

دنیایی که توش تنهای تنها بودم یهویی عوض شده بود . اول یدونه دوست پیدا کردم ، بعدش هم با اینکه باور ندارم ولی یه آنونیمی بود که میگفت دوست دارم . خودشم تو تیم بسکتبال بود . فکر کنم . بجز ظاهرم همه چی داشت بهتر می‌شد .. اره داشت بهتر -

یه ثانیه ..

با بدنی که بهم خورده بود سینی غذام زمین افتاده بود . غذا پر نکرده بودم ولی همه ی سالاد به زمین پخش شده بود . چشمام رو از سینی ای که زمین افتاده بود کرفتم و به کسی باعث این شده بود نگاه کردم .

لالیسا

موهای کوتاه و چتری داشت . یکی از بهترین فورم بدن های مدرسه رو داشت . موهاش که تازه به بلوند رنگ کرده بود برق میزد و با تمسخر بهم میخندید .

" ببخشید .. میخوام بگم موقع رد شدن ندیدمت ولی با این هیکلت کی تو رو نمیبینه "

با دوستش که کنارش بود شروع کردن به خندیدن . آب گلوم رو قورت دادم . همسن بودیم . فقط کلاسمون باهم فرق میکرد . الانم که با این کارش درست وسط غذاخوری همه چشمت داشتن به ما نگاه میکردن . ببخشید به من . چشمای که مول لیسا میخندیدن رو روم احساس میکردم .

تا میخواستم سینیمو از زمین بردارم که جیسویی که کنارم بود از عصبانیت قرمز شده بود اجازه نداد و جلوم وایستاد و رو به لیسا کرد .

" سینی ای که با قصد انداختی زمین رو بردار ! "

با این حرف شجاعانه جیسو ، لیسا با تعجب دستاش رو جلوش به هم وصل کرد . دختری که کنارش بود و اسمش رزی بود فکر کنم .. اونم درست پشت لیسا بود .

" تو کی هستی ؟ " یه ابروش رو داد بالا و یه لبخند تمسخر آمیز زد .

" جیسو .. کیم جیسو حالا هم سینی رو از زمین بردار و ببر و یه دونه جدیدی رو واسه جنی بیار "

لیسا وسط غذاخوری یه قهقه ی بلندی کشید . الان همه افرادی که اینجا بودن داشتن به ما نگاه میکردن .. نمیخندیدن . حتی بعضیاشون به امید دعوا و اینا موبایلشون رو در آورده بودن .

" تو میدونی من کی هستم ؟ " لبخندش رو حذف کرد و یه ابروش داد بالا به سمت جیسو قدم برداشت . " من لالیسا مانوبان هستم .. لیدر تیک والیبال و بهترین دانش اموز مدرسه "

" اما انسانیت به چیزا ربطی نداره .. مگه نه ؟! " گفت جیسو وقتی یه قدم دیگه به لیسا نزدیک شد . " حالا " ادامه داد جیسو . " اون سینی رو از زمین بردار "

لیسا سرش رو به علامت نه تکون داد و بعد از چند قدم برداشتن روشو به ما برگردوند و رفت . قبل اینکه بره " دوستت هیلی شجاعه .. برکس تو " بهم گفت .

I CAN'T || taennie ||Where stories live. Discover now