Part2

516 118 96
                                    

بومگیو اخم هاش دوباره توی هم رفت و با تخسی پرسید : نمیشد یه اسم دیگه بزاره ؟ این همه شکلات خوشمزه ...

با حس بهم ریختن رایحه جونگوون و ناراحتی پسر سیخ نشست و بی هوا و دستپاچه گفت : هی وونی ناراحت نشو از اینجا خوشم اومد .... بهش سر میزنم

جونگوون با ناراحتی از اینکه نتونسته کاری که هیونگش بهش سرش رو پایین انداخته بود و احساس شرم داشت . هیونگش با وجود اون انکار برای نشون دادم از راضی بودنش باز هم معلوم بود که مکان مطلوبش نیست .

بومگیو چونه پسر رو با انگشت بالا اورد و بعد از نگاه به صورت شرمنده پسر بوسه کوچیکی روی پیشونی پسر گذاشت و با خنده گفت : اصلا برای اینکه بهت ثابت بشه خوشم اومده میرم اونجا و ثبت نام میکنم . ناراحت نباش دیگه ! تو کارت رو خوب انجام دادی .

جونگوون لبخند کم رنگی زد و از سر جاش بلند شد . تهیون دستش رو به طرف جونگوون دراز کرد . جونگوون بعد از گرفتن دست تهیون تهیون رو کشید و بلند کرد . بومگیو هم بلند شد .کیفش رو از زمین برداشت . رو به جونگوون پرسید : ادرسش کجاست ؟
جونگوون کمی فکر کرد و جواب داد : هیونگ از اونجایی که تو هیچ جا رو نمیشناسی و خیابون ها رو‌ بلد نیستی...
بومگیو با اخم وسط حرف پسر پرید : چون سخته ، حوصله میخواد. جونگوون با دستپاچگی چند قدم عقب رفت و ادامه داد : باشه باشه. اون کوچه ای که خونه تون قرار داره و اون راهی که تا مدرسه میای حدود ۱۰تا کوچه رو میگذرونی از خونه تون هفتمین کوچه رو داخل بری یه باغ خیلی بزرگ میبینی که دیوار های با طرح کتاب روشه . همون جاست .

بومگیو با چشمای گرد شده پرسید : چرا من هیچ وقت اونجا نرفتم ؟

تهیون سری از تاسف تکون داد و جواب داد : چون تو یه خر خون هستی که همه وقتت رو توی کتاب و اتاقت میگذروندی.

بومگیو اروم به گردنش دست کشید و لبخند خجالتی ای زد . تهیون خیلی خوب بهترین دوستش رو میشناخت.
بومگیو خطاب به جونگوون گفت : امروز میرم همون جا . پس.... بای؟!
جونگوون خنده ای کرد و جواب داد : باشه هیونگ برو .
بومگیو لبخند کم رنگی زد و با قدم های تند بدون خداحافظی از تهیون از مدرسه خارج شد.
میدونست فردا تهیون سر همین موضوع خیلی زیاد قراره غر بزنه ولی کی از اذیت کردن دوستش بدش می اومد ؟ هیچ کس!
قدم های سر خوشانه برمیداشت و بعد از رد کرد دوتا کوچه کنار مدرسه وارد کوچه سوم شد. کوچه نسبتا خلوتی بود. قدم های بیشتری برداشت و با دیدن دیوار با طرح درخت و میوه های کتاب خنده ای کرد و جلوی در باغ ایستاد . در باغ با طرح چوب رنگ امیزی شده بود و تابلوی بزرگ "mint chocolate 🍫 🍵"خود نمایی میکرد. بومگیو نگاهش رو با تخته سیاه کوچیکی که با یه نوشته خود نمایی میکرد داد . اروم خم شد و نوشته رو زمزمه کرد :" زندگی مثل ضربان قلبه، پر از بالا و پایین های مختلف."

Mint Chocolate 🍫🍵{YEONGYU & SUNKI}Where stories live. Discover now