کل مدرسه رو گشته بود تا دوست سر به هوا و بی خیالش رو پیدا کنه و طبق معمول دوباره لبه پشت بوم پیداش کرده بود.
نفس عمیقی کشید.حداقل شخصی که روی لبه پشت بوم یه ساختمون 5 طبقه اش نشسته،فقط نشسته.....
قدم هایش رو آروم به دوستش رسوند و کنارش روی لبه نشست.
"چوی بومگیو بهتره دلیل منطقی و غیر تکراری ای داشته باشی که کلاس درس اون معلم رو جیم زدی و دوباره لبه پشت بوم این مدرسه بی سگ صاحاب شده ای "
منتظر تاثیر حرف هاش موند
بومگیو بدون واکنش زل زد به تهیون. تهیون اه عصبی ای کشید و تهیون زیر بازوی بومگیو و گرفت. از لبه آورد کناو بعد با حرص کیف بومگیو رو توی بغلش پرت کرد
" بیا حالا از این مدرسه بی صاحاب بریم"بومگیو بازوش رو از انگشت های محکم تهیون بیرون کشید کیفش روی کولش انداخت با خنده گفت : علت تنفر هر دومون از روز های دوشنبه چیه ؟! چه بدی ای به ما کرده ؟!
تهیون بازوی بومگیو رو دوباره گرفت . در پشت بوم رو محکم باز کرد و کشون کشون بومگیو رو از پله ها پایین برد ، زیر لب توی راه غر زد : چون روز دوشنبه ها ما اون درس فاکی رو داریم و اون چیه؟!!!! زیست شناسیییییی"اگه ته و بومگیو توی یه درس ضعیف بودن اونم زیست شناسی بود . بومگیو خنده کنان به دوست صمیمی کم اعصابش که داشت کشون کشون میبردش و زیر لب غر میزد نگاه کرد . بالا خره تهیون جلوی در حیاط مدرسه بازوی پسر رو ول کرد و نفسش رو با حرص بیرون داد .
بومگیو اروم جای دست تهیون رو مالش داد و با اعتراض گفت : دستم درد گرفت . بازوی من که مال تو نیست !
تهیون حرصی توی صورت بومگیوتشر زد:دفعه دیگه یاد میگیری که اگه خواستی کلاسی رو جیم بزنی به بست فرندتم بگیبعد دست به سینه اخم کرد و منتظر جواب بومگیو شد . بومگیو چشم غره ای به تهیون رفت و چشماش رو توی حدقه چرخوند . هیچ کدوم از اون ها متوجه نبودن که دقیقا وسط راه رفت و امد و جلوی در ورود و خروج ایستادن و همین طور پسری که میخواد از کنارشون رد بشه .
جونگوون نگاهش رو بین اون دو نفر رد و بدل کرد و با حالت کنایه امیزی گفت :" هیونگ های عزیز اگه بحثتون تموم شد میشه برید کنار ؟"
نگاه هر دو شون به منبع صدا برگشت . جونگوون با حالت طلبکارانه ای کنار هر دو پسر ایستاده بود و منتظر بود که اون دو نفر بحثشون رو تموم کنن .
تهیون تندی چند قدم به عقب برداشت . بومگیو نگاهش رو به جونگوون داد و لبخندی به پسر زد: وونی! حالت خوبه ؟
جونگوون سر تکون داد ودستش رو توی کیفش کرد و دنبال چیزی گشت . چند لحظه بعد یه سری کاغذ دست بومگیو داد . بومگیو گیج به اسم های نوشته شده روی کاغذ نگاه کرد و بعد نگاه شرمنده و نفهمیده اش رو به جونگوون داد . جونگوون روی نوک پنجه ایستاد و با انگشت روی کلمه ها رو نشون داد و و شروع به توضیح دادن کرد :
این ۱۰ اسم ده تا کتابخونه دیگه است که برای درس خوندن امتحان میکنم .
انگشت رو روی اولین اسم گذاشت و گفت : "blue book 📖 " کتابخونه معروف و خوبیه ولی خیلی شلوغه اوصولا برای کمپ های گروهی اونجا میرم.
بومگیو با لب های بیرون داده و متمرکز به توضیح پسر گوش داد و سرش رو تکون داد
جونگوون انگشتش رو روی دومین اسم گذاشت و شروع به توضیح دادن داد : " moon & sun 🌝🌚"
این یکی کتاب خونه شبانه روزیه و چون جای خیلی کوچیکی داره بیشتر از یک ساعت نمیشه توی بمونی چون بعدش بقیه اعضا میان توی فضاش ده تا صندلی هست و توی هر ساعت ده تا از اعضا کتابخونه میان و باید از روز قبل رزرو کنی و بهشون بگی . گروهی هم نمیشه مطالعه کرد .
انگشتش رو روی سومین اسم گذاشت و خواست توضیح بده که تهیون وسط حرفش پرید و گفت : خسته شدیم سر پا موندیم بیاید بریم روی چمن ها بشینیم.
دست پسر و بومگیو رو گرفت به سمت محوطه سبز مدرسه برد. و زیر سایه یه درخت اون ها نشوند.
بومگیو برگه رو پایین و وسط گذاشت . تهیون نگاه گذرایی به اسم ها انداخت وپرسید : خب گیو دوتای اولی چه طوره بومگیو آهی کشید و با شرمندگی جواب داد : اصلا باب میلم نیستن
وونی! من از گروهی درس خوندن متنفرم و همین طور جاهای شلوغ و تنگ و دوست دارم زمان زیادی رو توی کتاب خونه بمونم یه جورایی بعد از مدرسه برم و شب هم برم خونه .تهیون دستش رو روی چمن ها کشید و چندتاشون رو از ریشه کند و اخم کرد و پرسید : چرا مثل همیشه خونه خودتون نمیخونی ؟
بومگیو با سادگی جواب داد : اگه خونه بمونم مامان میخواد هی به حرف و کار بگیرتم و نمیزاره درس هام رو درست بخونم و بعد از اونم تو از خواهر کوچیک من خبر داری که چقدر این چند وقت گریه میکنه . خونه ارامش ندارهتهیون اهانی گفت و از عقب به دست هاش تکیه داد .منتظر به جونگوون نگاه کرد . جونگوون آهی کشید . اروم به پیشونیش ضربه ای زد گفت : هیونگ تو یکم سخت گیری تو یه کتابخونه میخوای که نزدیک مدرسه و خونه تون باشه . شلوغ نباشه و بزرگ باشه. از مطالعه گروهی متنفری و دوست داری یه میز برای خودت داشته باشه .چیزی میخوای که خیلی کم پیدا میشه .
بومگیو با خستگی به درخت پست سرش تکیه داد و پرسید : یعنی یه کتابخونه با این مشخصات هم نیست ؟ لطفا وونی ! من فقط ۴ ماه وقت دارم تا برای کنکور با ارامش بخونم .
و اگه اون یک هفته هایی رو هم که هیتم چشم پوشی و کم کنیم میشه ۳ ماه .جونگوون آهی کشید . میدونست هیونگش چقدر از فضای خونه شون خسته است . با صدایی بی حس جواب داد : چرا هست دوتا با این شرایط هست .
به شماره ۵ اشاره کرد : " book land 💒" این یه کتابفروشیه که یه بخش کتابخونه داره . نزدیک خونه تونه بزرگ و جا دار هست و میز هاشم گوشه ها هست و میتونی تا ساعت ها درس بخونی و کسی هم کاری به کارت نداشته باشه . ولی تمام اعضای اونجا الفا هستن نمیدونم امگا ها رو راه میدن یا نه من فقط از اونجا کتاب هام رو میخرم .بومگیو اوه ای زیر لب گفت . تهیون با حس تند و تلخ شدن فرومون شکلات نعنایی دوستش آهی کشید و پرسید : جونگوونا پیشنهاد بعدیت چیه ؟
جونگوون هم که متوجه ناراحت شدن بومگیو شد سرش رو پایین انداخت و دستش رو روی شماره ۸ گذاشت :"Mint Chocolate 🍫🍵"
این کافه کتابخونه است . یه باغ خیلی بزرگه که فضای بیرون کافه تشکیل داده شده و ساختمون داخل باغ دو طبقه است . طبقه اولش خیلی بزرگ و جا داره و به دو قسمت تقسیم شده یکی قسمت داخل کافه و قسمت دیگه کتابخونه . حدود ۶ تا لاین قفسه کتاب قرار گرفته و بین این قفسه های میز های کوچیک و بزرگی قرار داره و اونقدر بینشون فاصله است که هر تعداد نفر هم توش باشه بازم ارامش داره .
پسرک چشماش از به یاد آوردن چیزی گرد شد و با خوشحالی و ذوقی که کمتر کسی توی چهره اش میدید ادامه داد : فضای پشت اون ساختمون هم صندلی گذاشتن و اونجا هم میتونی مطالعه کنی .بومگیو لبخندی زد و پرسید : چه جوری قسمت کافه و کتاب خونه رو جدا کردن ؟
جونگوون لبخند متقابلی به لبخند رضایت بخش هیونگش زد و جواب داد : اون ساختمون که وسط باغ قرار گرفته و فضای جلوش و ورودش کافه است .
و فضای پشتش که کمتر کسی میره کتابخونه و وارد ساختمون و فضای داخلی که بشی ستون خیلی بزرگ وسط سالن هست و ضلع رو به رو به کافه اش برای گارسون ها و خدماتی که به مشتری ها میدن و ضلع اون ور هم مختص کتابخونه است .بومگیو با خوشحالی از اینکه کتابخونه مورد نظرش رو پیدا کرد کش و قوسی به بدنش داد و دوباره پرسید : گفتی اسمش چی بود ؟
جونگوون با ذوق گفت : شکلات نعنایی
بومگیو با چشمای گرد شد زمزمه کرد : شکلات نعنایی ؟
___-____-______-_______-_______-___-
دوستتون دارم خوشگل های من :)
اگه حرفی صحبتی برای بهتر کردن فیک ( توصیفات، فضای داستان ، مکالمه کارکتر ها خط داستانی و نوع جمله بندی هام) دارید با آغوش گرم میپذیرم دوستان ؛)
ماچ به پیشونی همه تون ؛)
ꫝⅈ𝕥ꪮ𝕜ꪖ ꪖ𝕣ⅈꪑꪖ❄️🍧
ESTÁS LEYENDO
Mint Chocolate 🍫🍵{YEONGYU & SUNKI}
Fanfic+: از چه چیز اینجا خوشت اومده ؟ _: اینجا اروم و ساکته . خیلی بزرگه ولی شلوغ نیست . فضای گرمی و دلنشینی که ایجاد شده واقعا انگیزه ام رو برای درس خوندن بیشتر میکنه. همه چیز اینجا عالیه.... مکثی کرد و بعد با تخسی ادامه داد : ولی یه مشکل داره . + : چ...