Part3

476 110 73
                                    

تهیون نگاهی به سولمیتش که در افتضاح ترین حالت خودش بود انداخت و آهی کشید . بر عکس روی صندلیش نشست و به سر بومگیو که روی میز بود ضربه ای زد و با نگرانی کمی پرسید : میشه بگی چی شده دیروز که تو اینقدر پکر شدی ؟
بومگیو نگاه چند لحظه ای به تهیون انداخت و دوباره با به یاد آوردن دیروز سرش رو محکم روی میز کوبوند.
تهیون کلافه توی موهاش دست کشید عصبی تشر زد : دیگه حالم داره از فورمون شکلات نعنایی تلخت بهم میخوره یا میگی چی شده یا اینقدر میزنمت تا بگی.

بومگیو بدون اینکه سرش رو بالا بیاره زمزمه کرد : گند زدم تهیونا گند زدمممم
تهیون آهی کشید . بومگیو سرش رو از میز جدا کرد و محکم با دست گرفتش و با اشتفگی گفت : من دیروز کاملا ابروی خودم رو بردم
تهیون دستش رو زیر چونه اش زد و منتظر به بومگیو خیره شد . بومگیو سرش رو به دیوار کنارش تکیه داد و با بی حالی توضیح داد :
( فلش بک )
بومگیو با گونه های سرخ و دستپاچه من من کرد : تو... تو رییس اینجایی؟
الفا خنده ای کرد و با چشمای مشکی رنگش دستش رو تکیه گاه چونه اش روی میز کرد و سری برای تایید تکون داد .بومگیو میخواست همون جا توی زمین اب بشه یا تبدیل به اتم بشه. به صندلی پشتش تکیه داد و با دست هاش صورت سرخ شده اش رو پوشوند. خیلی خجالت میکشید . توی روز اول به رییس اینجا گفته بود خیلی بد سلیقه است. اونم فقط به خاطر تنفر خودش از اون شکلات . از لای انگشت هاش نگاه ریزی به پسر انداخت . پسر جوون فقط با یه لبخند بهش خیره شده بود . بومگیو بیشتر توی خودش فرو رفت . با صدایی که به زور در می اومد گفت : معذرت میخوام... منظور بدی نداشتم .

الفا به ارومی دلداریش داد : من ناراحت نشدم ، پس نگران نباش. این طبیعیه که همه شکلات نعنایی رو دوست نداشته باشن و هر کسی نظری داره بومگیو. عیبی نداره که به اسمت صدات کنم ؟
بومگیو دستش رو اروم از روی صورتش جدا کرد سر تکون داد. الفا کش و قوسی به بدنش داد . بومگیو نگاهی به دختر دبیرستانی ای که به سمت میز اون ها می اومد کرد . چرا داشت اونجا می اومد؟
دختر نزدیک میز شد و با سرزندگی رو به الفا گفت : عصر به خیر یونجونی اوپا!

یونجون از پست میز بلند شد با لبخند جواب داد : عصر تو هم به خیر یوکی! خوش اومدی

یوکی نگاهی به بومگیو انداخت و پرسید : عضو جدید کتابخونه ای؟
بومگیو سر تکون داد. یوکی لبخند زد و بعد از خداحافظی موقتی از یونجون به سمت میزی نزدیک کتاب های علمی تخیلی نشست .
یونجون بدون اینکه پشت میز بشینه گفت : دیگه مزاحمت نمیشم . امیدوارم اینجا بمونی .
و از کنار میز بومگیو به سمت پیشخوان رفت .
< پایان فلش بک >
بومگیو با لحنی بهانه گیر ادامه داد: همین که رفت سویون اومد و کارت عضویتم رو داد و مجبور شدم اونجا ثبت نام کنم .
نگاهی به تهیون که به سختی داره خنده اش رو کنترل میکنه انداخت و داد زد : تهیون اگه خندیدنی میکشمت
همین حرف کافی بود تا بند تحمل پسر پاره بشه و شروع به قهقه بلند بکنه. بومگیو نگاه غضبناکش رو به تهیون که از خنده زیاد دلش رو گرفته بود و چشماش بسته شده بود داد. پسرتعادلش رو از روی صندلی از دست داد و به زمین خورد ولی بازم خنده اش قطع نشد . بومگیو تشر زد : کانگ تهیون تمومش کن .
تهیون نفس نفس زنان برای کنترل کمرش رو ماساژ داد و با تکه دادن به لبه پنجره بلند شد . بعد از چند نفس عمیق دوباره خنده اش گرفت و بین خنده هاش گفت : تو ... تو توی صورتش ....گفتی ....که سلیقه اش بده.... و.. و اون هیچی ..،.بهت گفت...لاناتی ...دلم میخواست قیافه ات ....رو ببینم .
نگاهی به بومگیو که واقعا ناراحت شده کرد و سریع خودش رو جمع و جور کرد. صندلی افتاده اش رو راست کرد و برعکس نشست. دستش رو جلو اورد و دست های دوست صمیمیش رو گرفت با لبخند دلداری داد: عیبی نداره شوکولات نعنایی .
بومگیو دستش رو از دست های تهیون بیرون اورد و کیفش رو برداشت و بدون هیچ حرفی از کلاسشون بیرون رفت . شاید فقط میخواست یکم قهر کنه تا تهیون نازش رو بخره ولی تهیون همچین ادمی نیست . با لب های بیرون داده و تخس از پله ها پایین رفت. زیر لب نق میزد : نباید اینقدر میخندیدی مستر کانگ . چیز خنده داری نبود که .
آهی کشید . شاید داشت مسئله رو بیش از حد برای خودش بزرگ میکرد. از در مدرسه وارد حیاط شد . نگاه ریزی انداخت و با دیدن جونگوون کنار یکی از درخت ها در حال تلفن حرف زدن بود به سمت پسر رفت . جونگوون لبخندی به بومگیو زد . به درخت تکیه داد و با مخاطب پشت تلفن صحبتش رو ادامه داد:

+ پس هفته دیگه اینجایی

...

+ اوکی . پس تنها میای . به نونام میگه اتاقت رو برات خالی کنه .

...

+ نگران نباش بالکن شیشه ای هنوزم سر جاشه

...
+ مراقب خودت باش . بای

تلفن رو قطع کرد و درحالی که توی کیفش میذاشت گفت : شرمنده هیونگ. نیکی بود . داره کار های تحصیلش رو میکنه بیاد کره .
بومگیو با لب هایی به شکل ماهی (اووو) کش داری گفت .
جونگوون جای کیفش رو روی کوله اش محکم تر کرد و پرسید : خب هیونگ دیروز رفتی شکلات نعنایی ؟

بومگیو با شنیدن اون دو کلمه دوباره با حالت زاری گفت : من توی صورت رییسش داد زدم بد سلیقه ای

جونگوون با حالت متفکری گفت : یونجون شی رو میگی ؟
بومگیو روی چمن ها نشست و با حالت گریونی سر تکون داد .
جونگوون هم کنار بومگیو نشست و با لبخند گفت : یونجون هیونگ الفای مهربون و خوش برخوردیه .

بومگیو با لب های بیرون داده اخم کرد و با تخسی پرسید: یونجون هیونگ ؟
جونگوون با لبخندگفت : جونی هیونگ با تمام اعضای ثابت کافه و کتابخونه دوست و صمیمیه و خیلی خاطر خواه داره و البته ...
مکثی کرد و بعد با صدای ارومی گفت : پدرشون دوست پدرم بودن.
بومگیو بی حس سر تکون داد. دلیلی اروم حرف زدن جونگوون به خاطر موقعیت اجتماعی پدرش بود. پدر جونگوون از قشر بالای جامعه بود و البته یکی از نقطه های قوت سیاست کره بود . ولی جونگوون و خواهرش دور از والدینشون زندگی میکردن تا طمع زندگی بین مردم عادی رو بچشن.
موقعیت خانواده بومگیو هم پایین نبود ولی خیلی بالا هم نبود . جز قشر متوسط خانواده بودن . پدرش جراح مغز اعصاب بود .
با دیدن تهیون که به سمتشون می اومد اخم کرد و بلند شد . خدا حافظی تندی با جونگوون کرد و بدون شنیدن جواب از در مدرسه بیرون رفت .

تهیون کنار جونگوون اومد و نشست . جونگوون با لحن متاسفی پرسید : دوباره دعوا ؟

تهیون روی چمن های دراز کشید و سرش رو روی پاهای جونگوون گذاشت . چشماش رو توی حدقه چرخوند و جواب داد: بعله...
جونگوون اروم موهای تهیون رو از صورتش کنار زد و با اخم گفت : اذیت گیو هیونگم نکن .
تهیون سرش رو از پای جونگوون بلند کرد و نشست و با لحن خمار و خواب آلودی گفت: توی موهام دست کشیدی خوابم گرفت .
جونگوون خندید . نگاه ریزی به اطراف انداخت و بعد بوسه ریزی به گونه تهیون زد. اروم از روی چمن ها بلند شد و با قدم های سرخوش از در مدرسه بیرون رفت و تهیون رو توی بهت تنها گذاشت

_______________________
تهوون شیپ کنید ؛-؛
شوخی کردم دوستان قرار نیست جونگوون و تهیون باهم باشن . این بوسه های یهویی فقط یه جور ابراز محبته
زیاد حرف نمیزنم دیگه قشنگ های من
ووت و کامنت و عشق و انتقاد و محبت به فیکم یادتون نره :)

ꫝⅈ𝕥ꪮ𝕜ꪖ ꪖ𝕣ⅈꪑꪖ❄️🍧

Mint Chocolate 🍫🍵{YEONGYU & SUNKI}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora