جونگوون پوکر به یونجونی که با لبخند در حال مرتب کردن قفسه ها بود خیره شد. تقریبا نزدیک های ساعت ده به کافه کتاب یونجون اومده بود و از همون تایم یونجون این لبخند احمقانه روی صورتش موندگار حک شده بور.
نفس عمیقی کشید و یکی از کتاب های توی دست پسر رو کشید بیرون و طلبکارانه نگاهی بهش انداخت .
یونجون پلکی زد و بقیه کتاب ها رو در قفسه گذاشت و کتابی که توی دست جونگوون رو گرفت و سر جاش گذاشت . جونگوون اخمی کرد و پرسید: چی باعث شده اینطوری لبخند روی لبهات هک بشه؟
یونجون با قدم های سرخوش به سمت پیشخوان رفت و تک خنده ای کرد:به نظرت کی بوده ؟
جونگوون با سو ظن پرسید: بومگیو هیونگ ؟
یونجون بشکنی زد : دقیقا! صبح اینجا بود.امگای بارون چشماش رو توی حدقه چرخوند و پشت یکی از صندلی ها نشست و با تردید پرسید : حالش خوب بود؟
یونجون پشت بهش روی درست کردن آیس موکا برای جوگوون تمرکز کرده جوای داد : فکر کنم .
با حس آشفتگی فرمون های پسر نیم نگاهی بهش انداخت . پسر استرسی پاش رو تکون میداد . یونجون با صدایی اروم پرسید : اتفاقی افتاده بینتون؟
امگای بارون دستپاچه از اینکه حسش لو رفته بود سرش رو روی میز گذاشت: نمیدونم. من ازش عذر خواهی کردم ولی از اون موقع نه تنها باهامون بیرون نمیاد ، بلکه مدرسه ام نمیاد. فکر میکردم با من اینطور رفتار میکنه ولی انگار با تهیون هیونگم همین طوره...
یونجون جلوی پسر نشست : تهیون خودش گفت؟
جونگوون نفس عمیقی کشید و با تردید ادامه داد: مستقیم نه.. من ازش درباره بومگیو هیونگ پرسیدم و اون گفت این روزا بومگیو باهاش حرف نمیزنه و ارتباط چندانی نداره .نفسش رو حرصی بیرون داد . و دستاش رو روی میز مشت کرد. اون هیچ وقت دوست نداشت ارتباط تهیون رو با بهترین دوست خراب کنه ولی انگار بومگیو داشت ازشون دوری میکرد.
یونجون لبخند آرامش بخشی زد: پس تو یه جورایی از اینکه ازتون دور شده ناراحتی؟
جونگوون سرش رو به طرفین تکون داد و کمی روی صندلی تکون خورد. بعد با شرمندگی اعتراف کرد: موضوع اینه من فکر میکردم هیونگ بین من و تهیون قرار میگیره تا ارتباط احساسی بینم ن شکل نگیره ولی الان که نیست...
یونجون سرش رو کج کرد حدس زد: تهیون تغییری نکرده و همون قدر خود داره؟
جونگوون با شرمندگی سر تکون داد : "فکر میکردم هیونگ سد بینمون باشه بخاطر آسیب های قدیمیش ولی نبود .. برای همین عذاب وجدان دارم . "
یونجون هومی گفت و به پسر خیره شد. امگا با ذهنش در گیر بود و میخواست داوطلبانه تقصیر ها رو گردن بگیره. نفسی گرفت و سعی کرد کلمات درست رو انتخاب کنه: شاید فقط نیاز به تایم داره؟ همون جور که تهیون نیاز به تایم داشت؟
جونگوون با انگشت روی میز ضرب گرفته بود : دقیقا تهیون هم رو گفت ولی هنوزم احساس میکنم تقصیر منه .با شنیدن صدای کوبیده شدن در باغ هر دو بلند شدن. پسر امگا با گفتن " من باز میکنم "به طرف در باغ رفت و باز کرد. با دیدم بومگیو شکه پلکی زد . بومیگو خنثی سرش رو کج کرد و پرسید: وونی ، یونجون شی هست؟
جونگوون از جلوی در کنار رفت و من من کنان لب زد : آره.. داخل کتابخونه است.
بومیگو هومی گفت و همراه پسر به سمت ساختمون کافه کتاب رفت. قبل از رسیدن به در بی مقدمه گفت: من از دستت ناراحت نیستم..
جونگوون ایستاد و به پسر خیره شد. بومیگو در حالی که برگ خشک زیر پاش رو له میکرد ادامه داد: تهیون بهم پیام داد. اینکه الان نمیام مدرسه صرفا بخاطر درسمه نه دوری از تو و تهیون و فقط نیاز دارم یکم دلتنگتون بشم
نفسی گرفت و مردد گفت: تقریبا مثل همون ریکاوری تهیونه...
جونگوون سرش رو تکون داد . بومیگو دستش رو به کمر زد و سعی کرد توضیح ساده تری بده: درسته گفتم دیگه نمیخوام بین تو و تهیون باشم اما نه بخاطرش ایگنورتون کنم.. فقط یکم نیاز به تایم دارم.. هر چی به کنکور نزدیک میشم حساس تر میشم و نیاز دارم ذهنم رو اروم نگه دارم میدونی...
KAMU SEDANG MEMBACA
Mint Chocolate 🍫🍵{YEONGYU & SUNKI}
Fiksi Penggemar+: از چه چیز اینجا خوشت اومده ؟ _: اینجا اروم و ساکته . خیلی بزرگه ولی شلوغ نیست . فضای گرمی و دلنشینی که ایجاد شده واقعا انگیزه ام رو برای درس خوندن بیشتر میکنه. همه چیز اینجا عالیه.... مکثی کرد و بعد با تخسی ادامه داد : ولی یه مشکل داره . + : چ...