پارت ۹(من میخوام بدونم)

6.4K 794 14
                                    

(ادیت شده)
کوک باشه ای گفت و به سمت اتاق خودش دویید...وقتی وارد شد...
اخ نه! نه نه نه نه!
نباید این صحنه رو میدید!!

ته در حالی که روی تخت تک نفره کوک خوابیده بود،سرش روی پای اون جانگ لعنتی بود..

با خشم جلو رفت و گفت:اومدی اینجا چیکار؟ولش کن پاشو بزار شاتشو بزنم...

هوپ:اوه کوک!چرا اینقدر ناراحتی از من؟وای خدایا نمیدونم چیکار کنم که این رابطه بدتو با من تموم کنی،این بچه درد داره،نه فقط درد هیتش،الان خوب نیست..وقتی بیدار شه و ببینه که دوتا گوش رو سرشه داغون میشه،میدونی که هیچکس به گرگایی که دمشون و گوششون ظاهر میشه دید خوبی نداره..چند روز پیش خودت نگهش دار،لطفا!...

جونگکوک:ار یو کیدینگ می؟شاتشو که زدم میزارمش تو اتاق خودش،به من ربطی نداره که چجوریه،من از بوی امگاها حالم بهم میخوره،این لعنتی توی هیته و تمام اتاقم بوی گندشو گرفته..پاشو برو اون طرف بزار کارمو بکنم..
و هوپ رو هل داد و سعی کرد ته رو برگردونه تا رگ دستشو پیدا کنه،چند دقیقه کلنجار رفتن با دستش،هوف کلافه ای کشید و رو به جانگ گفت:
سرتو برگردون میخوام بزنم توی پاش،باید شلوارشو در بیارم..

هوپ شونه ای بالا انداخت و گفت:دربیار..به تو که ربطی نداره،میخوام نگا کنم...

کوک دندوناشو روی هم فشرد و شلوار ته رو پایین کشید،با بوی غلیظی که پیچید تو اتاق،سرفه خفه ای کرد و چشماشو بست تا جلوی گرگشو بگیره...

وقتی چشماشو باز کرد، با دیدن بدن شیری رنگ که با ترشحات خیس ته،برق میزد..اب دهنشو اروم قورت داد،گرگش خرخری کرد و دمشو تکون میداد..

دستمالی برداشت و پای راستشو بلند کرد،کشاله رونشو دستمال کشید تا خشک کنه..لعنتی!بوش خیلی شیرینه..چقدر نرمه پوستش،یعنی زیر باکسرش داره سوراخش نبض میزنه؟

سرشو تکون داد و با صدای خنده جانگ به سمتش برگشت...

با دیدن صورت خندون هوپ غرید:
مرض،به چی میخندی؟
هوپ شونه ای بالا انداخت و گفت:به  تو...خیلی خوشکله نه؟حیفش که جفتش یه احمقه.....
کوک سری تکون داد و پد الکی رو وسط کشاله رونش کشید،سوزن رو برداشت و اروم فرو کرد و به سرعت مایع توش رو ریخت داخل خون ته...

ته که از زمانی که الهه ماه پیشش بوده،اروم بود و خوابش برده بود،جیغی زد و بلند شروع به گریه کرد...

کوک کلافه سوزن رو بیرون کشید و پای ته رو زمین گذاشت...
با دیدن ربان قرمزی که دور انگشتش پیچید،اخمی کرد و روبه جانگ پرسید:این چیه؟
هوپ نفس عمیقی کشید و به دست ته اشاره کرد..ـ
کوک سرشو برگردوند و با دیدن ربان که یک سرش دور انگشت حلقه ته و سر دیگش دور انگشت حلقه خودش بود،حس کرد بین زمین و اسمونهــ.

دستشو عقب کشید و گفت:امــ...امکان نداره،م..من جفت نمیخوامـ.ردش میکنم،نمیخوامش...

هوپ:دیوونه ای چیزی هستی؟چرا؟

My special omegaWhere stories live. Discover now