پارت ۱۰(حقیقت)

6.3K 838 33
                                    

(‌ادیت شده)
واییی قربونت برم جوجه قشنگم....

.

.
ـ
جیمین:من دنبال چیزی نبودم،فقط میخواستم کوک رو پیدا کنم و ببینمش،الانم هیچ ذوقی واسه دونستن دلیلی که مامانمو کشتن ندارم...

جونگکوک فکشو منقبض کرد:
چرا همش میگی کشتین؟

جیمین نیشخندی زد:
اوه مستر جئون،یادم رفته بود مادرم خودکشی کرده،اخه میدونی دروغایی که بهم میگن رو زود یادم میره....

روی میز خم شد و گفت:
مادرمو شماها ک.ش.ت.ی.ن....واسه اینکه معصوم بود و نمیتونست پست باشه و مثل شما ها دغل بازی بلد نبود...
چون مثل شما نبود کشتینش...

هوپ که میدونست اگه چیزی نگه دعوا میشه گفت:یاااا یاااا!اروم باشین...بشینین من خودم همچیو میگم بهتون....

رو به هر دو کرد و گفت؛همه چیو میگم بهتون،ولی بدونین همه اون چیزا گذشته و الان تاثیری تو زندگیتون نداره و حق ندارین با کینه هاتون زندگی کنین....

رو به کوک کرد و گفت:با توعما...این کینه مسخرتو تموم کن...وقتی برات تعریف کنم میفهمی همچی دقیقا برعکس چیزیه که تو میدونی...

نفس عمیقی کشید و گفت:اینقدر سخته که نمیدونم چی بگم...

اقای جئون،اهل دگو بود،اومده بود سئول تا کار کنه،خانواده فقیری داشت و مجبور بود خودش تنها زندگی کنه...

توی شرکت چوی هان شروع به کار کرد،اونجا بود که با مادر کوک اشنا شد،مادرش دختر رییس شرکت بود و قدرت داشت...

جئون لغزید،دلش برای قدرتی که اون دختر داشت لغزید،طمع همه چشماشو پر کرده بود و چیزی نمیدید،اون قدرت رو میخواست،با فکر اینکه جفتشو رد میکنه تلاش میکرد دل اون دختر رو ببره.
مادرت الفا بود کوک،اه زنای الفا وحشتناکن،با کلی قصد وارد زندگی پدرت شد...
زندگی مثلا عاشقانه ای رو شروع کرده بودند و چند ماه بعد مادرت ترو حامله شد...
جئون هم به چیزی که میخواست رسید،ریاست شرکت چوی....
.
.
.
تو چند سالت بود کوک..جئون و زنش خیلی مشکلات داشتن،هر دو بعد چند سال فهمیدن اصلا نمیتونستن با هم کنار بیان...مادرت با افراد دیگه ای در ارتباط بود و پدرت هم غرق کار....
توی مهمونی که جئون و دوستاش برگزار کردن،خانم پارک که یه امگای بارتندر(کسی که نوشیدنی الکی سرو میکنه) بود،اون شب وظیفه اماده کردن نوشیدنی هارو داشت که تو چنگ جئون گیر افتاد...

چشماشو فشار داد و لب زد : جیمین...جیمین نتیجه اون شبه،مادرش افسردگی شدید گرفت و دوبار خودکشی کرد ولی نجاتش دادن...
اواخر بارداری پارک،جئون پیداش کرد،وقتی همو دیدن،پیوند بینشون نشون میداد که جفت بودن...
مادرت نمیخواست با جئون بره جیمین،ولی مجبور شد،اون یه امگای باردار بود که کسیو نداشت...

My special omegaWhere stories live. Discover now