پارت ۴۶(نام هی بارداره)

2.8K 291 89
                                    

چند دقیقه ای میشد که صداهای توی خونه قطع شده بود...جیمین حالا فقط فین فین میکرد...نامجون نگران کنار استخر وسط حیاط ایستاده بود و دستاشو بهم میمالید...از طرفی نگران جفتش توی بیمارستان بود و از طرف دیگه نمیتونست تهیونگو تنها بزاره...به جین زنگ بوده و همچیو گفته بود،اونم ازش خواسته بود که پیش تهیونگ بمونه و نیازی نیست بره بیمارستان...
هر چهار نفر با نگاهی نگران به در خیره بودن که در با صدای تقی اروم باز شد...تهیونگ خیز برداشت تا کوک رو زودتر ببینه که jk از لای در بیرون اومد..گرگ سیاه رنگ که الان خونی بود  و خر خر میکرد بیرون اومد و جلوی در وایساد...شوگا شتی گفت و جیمینو محکم تر بغل کرد...نامجون هنگ کرده بود و تکون نمیخورد...اما تنها کسی که از دیدن اون گرگ خوشحال بود از جاش پرید و اروم صداش کرد...
تهیونگ:jk...
خواست سمتش بره که نامجون دستشو کشید...
نامجون:معلوم هست کجا میری؟..اون جونگکوک نیست...اون گرگشه...نرو جلو...
تهیونگ اروم خندید...
تهیونگ:اون گرگ سیاه رنگ مال منه...نگرانم نباشین...
نامجون با اصرار دستشو کشید که صدای خر خری رو روبروی صورتش شنید...سرشو برگردوند که پوزه خونی گرگ رو مقابل صورتش دید...ترسیده عقب رفت...
Jk:هیچ وقت سعی نکن امگامو ازم دور کنی...
نامجون که گرگش احساس ضعف میکرد جلوی گرگ کوک،سری خم کرد...
نامجون:عذر میخوام...
Jk سمت امگاش رفت و جلوی پاش وایساد...چشمای طلاییشو به تهیونگ دوخت...تهیونگ روی زانوهاش نشست و سرشو پایین اورد...
Jk:خوبه....جلوی بقیه به الفات احترام بزار...اما بدون این منم که باید روبروت سرمو خم کنم امگا...هیچوقت الفاتو از خودت برتر ندون....
تهیونگ از ذوق خندید....
Jk:میخوام لمست کنم ولی بدنم خونیه...
تهیونگ که فهمیده بود jk دوست نداره جلوی بقیه به امگاش دستور بده با گرفتن منظور جفتش سریع پرید و بعد از اوردن پارچه ای اونو توی اب استخر خیس کرد...jk زانو زد و بعد روی زمین دراز کشید..تهیونگ پارچه خیس رو روی تن مخملی گرگ میکشید و خون هارو پاک میکرد...در اخر پوزه الفاشو با اب شست و منتظر ایستاد که گرگ اب های اضافی روی تنشو بتکونه...
Jk که حالا تمیز شده بود سمت تهیونگ رفت و پنجشو روی رون پای ته گذاشت...نامجون و شوگا جرعت گفتن حرفیو نداشتن و فقط نظاره گر بودن...گرگ لیسی به گردن امگاش زد و توی ذهن تهیونگ با لحن اروم و مهربونی زمزمه کرد...
Jk:متاسفم برای اینکه بچمونو از دست دادی...مهم نیست امگا،تو هنوزم جفت خاص منی...اینقدر خودت رو اذیت نکن،jk ازت توله ای نمیخواد پس بهش فکر نکن...میفهمی؟
تهیونگ از مهربونی جفتش بغض کرد و سرشو محکم بغل کرد...
تهیونگ:ازت عذر میخوام الفا،من میخواستم از کوک جدا بشم چون فکر میکنم لایق تو نیستم...منو ببخش که نمیتونم بهت توله بدم...
گرگ عصبی شد و بعد از خر خر بلندش غرید...
Jk:اگه ازم جدا بشی خودم تیکه تیکت میکنم تهیونگ...تو حق نداری برای چیزایی که مال منن تصمیم بگیری...جرعت نکن به جدا شدن حتی فکر کنی...من توله ای نیاز ندارم وقتی جفتمو اینقدر دوست دارم...
تهیونگ:فهمیدم الفا...
Jk باز هم لیسی به گردن تهیونگ زد و کنار گوشش عطرشو نفس کشید..
Jk:من دوستت دارم تهیونگ...اینو هیچ وقت فراموش نکن...امگای دلبر من...
تهیونگ سرخ شد و یواشکی بینی گرگ رو بوسید...گرگ از اغوش جفتش در اومد و به سمت نامجون رفت...روبروش روی دوپا نشست و دمشو دور پاش پیچید...
Jk:ازت ممنونم...
نامجون سری به نشونه احترام خم کرد...
نامجون:جفت تو برای ما هم ارزشمنده الفا...
Jk نگاهی به جیمین انداخت که یواشکی از بین بازوهای شوگا گرگ رو دید میزد...جیمین با دیدن لو رفتنش سریع روشو برگردوند و ترسید...گرگ سمت اون دو نفر رفت و به شوگا دستور داد...
Jk:ولش کن...
گرگ شوگا از ضعف نالید و بدون خواسته شوگا دستاشو از دور جیمین بازکرد...
جیمین:شوگــــ...
Jk:بیا اینجا امگا...
جیمین بغض کرد و تحت تاثیر لحن الفایی گرگ چشمی گفت،از بغل جفتش در اومد و به سمت گرگ رفت و نشست...گرگ پوزشو نزدیک گردن جیمین برد و عطرشو بو کرد...
Jk:هوووم...یه الفای مذکر داری...گرگت بی قراره...چته؟..
جیمین:هی...هیچی الفا...
Jk:چرا اینقدر میترسی؟...نگران تولت نباش من کاری بهتون ندارم...
جیمین چشمی گفت و زیر نگاه خیره گرگ سرشو پایین انداخت...
Jk:امشب رو پیش جفتم میمونی امگا...جرعت نکن سمت اون الفا بری...
جیمین دوباره چشمی گفت...
Jk نگاهی به شوگا انداخت و غرید...
شوگا:تو هم از اینجا برو...وقتی فهمیدی با جفتت چجوری رفتار کنی برگرد و ببرش...
شوگا:کاری به جیمین نداشته باش..اون جفت منه...
Jk:سمتش نیا...اون مال توعه ولی وقتی یاد گرفتی چجوری ازش مراقبت کنی..جرعت نکن سرش داد بزنی یا از لحن الفاییت استفاده کنی...
شوگا:معذرت میخوام الفا...بزار ببرمش...
Jk:نمیشه...امشب رو پیش من میمونه...نگران نباش،منو اون یک رگه خونی داریم..من فقط از برادر خونیم محافظت میکنم و کاری بهش ندارم...پیش من میمونه تا تقاص ناراحت کردنشو بدی...
شوگا:منم میمونم...لطفا...
Jk:اون بارداره و با بدنش از توله ای که مال توعه مراقبت میکنه...نباید بزاری به جفتت صدمه ای برسه،چه بسا که خودت اونو اذیت کنی...دوسش داشته باش و باهاش مهربون باش...
شوگا :فهمیدم الفا...دیگه ناراحتش نمیکنم...
Jk خوبه ای گفت و سمت تهیونگ برگشت، پوزشو باز کرد و مچ جیمین رو بین دندوناش گرفت...جیمین جیغی کشید و اشکاش سرازیر شد...
Jk: هیییس...زخمت نمیکنم نترس...بیا...
و اونو کشید و برد،اونو کنار تهیونگ برد و نشوندش..بعد سرشو روی پای تهیونگ گذاشت و توی ذهن تهیونگ گفت...
Jk :بهتره این لحظات رو با الفات خوش بگذرونی چون اون احمق نمیزاره تبدیل شم و ببینمت...
تهیونگ ریز خندید و دستاشو زیر گلوی گرگ کشید..گرگ زوره ارومی کشید و خودشو به تهیونگ مالید و لیسش زد..تهیونگ با خنده با jk بازی میکرد و هر چند لحظه یبار بوسه ای بهش میزد...
نامجون:اممم...من باید برم...
تهیونگ:ممنون هیونگ...بسلامت...
گرگ چشمای طلاییشو به نامجون دوخت،از جاش بلند شد و پنجشو به شونه نامجون زد و سرشو تا حد ممکن خم کرد...نامجون که از تعجب ماتش برده بود خیره خیره نگاه میکرد که صدای گرگو شنید...
Jk:ممنون برای همچیز...خوشحال میشم باز هم ببینمت...تو مراقب جفتم بودی و این برای من ارزشمنده...
نامجون:واو...تو از کوک خیلی بهتری...من کاری نکردم الفا...مراقب تهیونگ باش...
Jk:امیدوارم جفتت بتونه توله هاتو به خوبی دنیا بیاره..بهتره بری پیشش...ممکنه بعدا هم بتونیم همو ببینیم...
نامجون سری تکون داد و خدا حافظی کرد..شوگا خواست به سمت جیمین بره که غرش jk متوقفش کرد..jk با عصبانیت خیرش بود و جیمین با اینکه ترسش از گرگ به صفر رسیده بود و بیشتر برای اینکارش ذوق میکرد اما چیزی نمیگفت و دوست نداشت گرگ رو عصبی کنه...
Jk:درست رو یاد گرفتی؟
شوگا:بله...دیگه سرش داد نمیزنم....
Jk:خوبه...دفعه بعد خودم میام و میکشمت فهمیدی؟حق نداری با جفت امگات اینطوری رفتار کنی...
شوگا باشه ای گفت و دست جیمین رو گرفت...
شوگا:اممم...اینجا باید تمیز بشه،شب رو نمیشه اینجا موند...میخواین بریم خونه ما؟
Jk:نمیتونم تبدیل بشم...بدن دردم بیش از حده...
جیمین:میتونی همینجوری بیای...شبو جایی ندارین که بمونین،تهیونگ اذیت میشه هیونگ...
Jk با شنیدن کلمه هیونگ چشماش برق زد و گوشاشو با لطافت تکون داد،سمت جیمین رفت و پوزشو به دست جیمین زد...جیمین خوشحال دستاشو از دست شوگا در اورد و جلوی گرگ نشست...
جیمین:ایگوووو از هیونگ خوشت میاد؟...هیونگم...
و گوشاشو نوازش کرد...jk سرشو به دست جیمین مالید و چشماشو بست...
شوگا:خب من برم ماشین رو روشن کنم شما هم بیاین،jk میتونی همینطوری بیای تو ماشین مشکلی نداره...
و به سمت ماشینش رفت...جیمین و تهیونگ همراه با jk به سمت ماشین رفتن...
جیمین جلو نشست و تهیونگ روی صندلی عقب،jk روی صندلی عقب و روی پای تهیونگ دراز کشید و خر خر کرد...تهیونگ همونطور که گرگ رو نوازش میکرد با جیمین حرف میزد که صدای jk تو ذهنش پیچید...
Jk:دلم میخواد لمست کنم...
تهیونگ اب دهنش توی گلوش پرید و شروع کرد به سرفه کردن،jk با دقت به صورتش خیره بود...تهیونگ که مثل گوجه قرمز شده بود لب زد...
تهیونگ:نمیشه الفا...
Jk:چرا نمیشه...اینهمه کوک باهات خوابیده تونستی ولی چون گرگشم نمیتونی؟...
تهیونگ بوسه ای به پوزه گرگ زد...
تهیونگ:برای خوابیدن با تو باید به گرگم تبدیل بشم،من یه ادمم و توانایی تحمل عضو یه گرگ رو ندارم،از طرفی ما خونه جیمین و شوگا قراره بریم،صدامونو میشنون...
Jk:همین امشب باهام میخوابی امگا...من دلم میخواد تنتو لیس بزنم...کاری به سکس ندارم ولی باید لمست کنم...
تهیونگ:خیلی خب...چشم..اگر دلت اومد درد کشیدن جفتتو ببینی باشه هرکاری میخوای بکن...
Jk:بهت گفتم کاری به رابطه ندارم...میخوام لمست کنم فقط...با لمس کردن دردت میگیره؟
تهیونگ:باشه بداخلاق باشه....بزار برسیم...
Jk اروم شد و لیس دلجویانه ای به تهیونگ زد...تهیونگ لبخند عمیقی زد و بوسه ای به گوش گرگ زد و قربون صدقش رفت...
.
.
.
شوگا اونارو به اتاق مهمان برد و بعد از شب بخیر گفتن به اتاق خودش برگشت...
جیمین با شرتک کوتاه و نیمه تنه حریرش منتظر جفتش بود و شکم گردالیش کاملا توی دید بود...شوگا به سمتش رفت و بعد از بوسیدن شکمش بغلش کرد که بخوابن...
جیمین:گرگ هیونگم خیلی خوشکله...
شوگا:و البته ترسناک...
جیمین:خب چه انتظاری داری،اون یه خون خالصه معلومه که گرگش همینجوریه...وای خیلی مهربونه لعنتی،خوشبحال تهیونگ...
شوگا:یا یاااااا...جلوی من این حرفارو میزنی؟...خوبه منم تبدیل شم؟
جیمین:عه ددییییی....مگه چی گفتم...ببخشید...
شوگا:وای حس میکنم اگه ناراحتت کنم میاد سراغم،لعنتی خیلی ترسناکه...
جیمین:همین خوبه تا تو باشی اینقدر از سلطتت استفاده نکنی...
شوگا لبای جیمینو بوسید...
شوگا:دیگه نمیکنم...دوســــ
تهیونگ:اهییییییی....
چشمای شوگا به باز ترین حد خودش رسید و ماتش برد..جیمینم دست کمی از اون نداشت که دوباره ناله تهیونگ بالا رفت...
تهیونگ:اخ اییی اهه...
شوگا چشماشو روی هم فشار داد و سعی کرد به صداش دقت نکنه...جیمین اولش سرخ شد ولی با صدای ناله های پر از لذت تهیونگ کم کم چشماش خمار شد و خودشو سمت جفتش کشید..انگشتاشو روی گردن شوگا برد و با اغواگری گردنشو لمش کرد...
جیمین:ددی..
شوگا:نکن جیمین..
جیمین:ولی امگات کلی خیس شده...نمیخوام لمسش کنی؟
شوگا دستشو توی باکسر جیمین برد و روی سوراخش کشید که با اسلیک خیس شده بود...جیمین با لحن هوس انگیزی پچ پچ کرد..
جیمین:میبینی؟...ترو میخواد...هوووم؟
شوگا:نمیتونم تمرکز کنم،دلم میخواد صدای ناله های ترو بشنوم فقط...
جیمین:میتونیم بریم توی اتاق دیگه که صداموشونو نشنویم..بریم؟
شوگا بلند شد و جیمینو بغل کرد و به سمت اتاق طبقه پایین رفت..
.

My special omegaWhere stories live. Discover now