پارت ۸۱(الهه قدرت و الهه ماه)

717 186 38
                                    

با بغض دست کوچیک پسر ده ساله رو گرفت،یونجون بی وقفه گریه میکرد وجیمین جز گریه کاری نمیتونست بکنه..
یونجون:ازت متنفرم شنیدی؟ازت بدم میاد..چرا اینکارو باهامون کردی؟الان خوشحالی که هیچ دوستی ندارم؟
جیغ میکشید و بلند گریه میکرد،شوگا بهش گفته بود دخالتی نمیکنه و به اون ربطی نداره،از روزی که یونجون فهمیده بود سفرشون به ژاپن صرفا یه مسافرت نیست و قراره تمام عمرشو اونجا بگذرونه بشدت منزوی شده بود و با هیچکس دوست نمیشد..
یونجون:فکر کردی الان من باید چیکار کنم؟من یدونه دوستم ندارم و نمیتونم اردویی که مدرسه گذاشته رو شرکت کنم،همش بخاطر توعه،منم دلم میخواد باهاشون برم..
در واقع این چندمین مدرسه ای بود که یونجون میرفت،توی هر مدرسه به دلایل مختلفی نمیتونست با بقیه ارتباط بگیره و این موضوع باعث شده بود از جیمین به شدت متنفر بشه..امسال هم همکلاسیاش اونو بخاطر کره ای بودنش مسخره میکردن و باهاش دوست نمیشدن..جیمین اشکاشو کنار زد و سعی کرد پسر بچه رو بغل کنه..
جیمین:میرم باهاشون حرف میزنم،یکیو پیدا میکنم باهات رفیق بشه،تروخدا انقدر گریه نکن..
یونجون:نمیخوام..دوستی که با زور نمیشه...همشون توی کره باهم میرن مدرسه،منم دلم میخواد پیششون باشم..دلم برای گوک تنگ شده..
جیمین که هنوز هم نتونسته بود فکر گوک رو از سر پسرش بیرون کنه اخمی کرد و سرشو تکون داد..
جیمین:نه..ما به کره بر نمیگردیم یونجونا،باید سازگار بشی با شرایط اینجا،گوک رو فراموش کن،اون دیگه ترو یادش رفته..
یونجون جین بلندی کشید و دستشو از دست مادرش بیرون کشید..
یونجون:ازت متنفرممممم...کاش بمیریییی..
و توی اتاقش رفت،درو محکم کوبید و شروع کرد به جیغ کشیدن..شوگا با خونسردی لیوان قهوشو برداشت و از کنار جیمین که روی زمین نشسته بود و گریه میکرد رد شد..جیمین با گریه چنگی به شلوار الفاش زد و التماس کرد..
جیمین:ازت خواهش میکنم،یکاری کن شوگا..
شوگا:بهت گفتم این تصمیم خوبی نیست،گفتم من راضی نیستم،راستشو بخوای خیلی دلم میخواد مثل یونجون بشینم برای کره بودن گریه کنم ولی نمیتونم،تو هممونو انداختی توی چاهی که ترست کنده بود،از بچه برادرت فرار کردی و حالا بشین و ثمرشو نگاه کن..
و توی اتاق کارش خودشو حبس کرد،جیمین با گریه خودشو روی زمین انداخت و دستشو روی صورتش کشید..
هانا:مامانی؟گریه نکن،هیونگ چیز بدی گفته؟
دختر بچه 6 ساله که تازه از مهد اومده بود کوله صورتیشو روی زمین انداخت و سمت مادرش رفت..جیمین دختر بچه رو بغل کرد و فین فینی کرد..
جیمین:مهم نیس عزیزم،من ترو دارم..

"Flash back"

پسر بچه با گریه اسباب بازیشو زمین زد و جیغ کشید..
یونجون:دروغگو..دروغگووووو..
جیمین با عصبانیت هدفونشو روی گوشش گذاشت و تا صدای پسر رو نشنوه،زیر شکمشو گرفت و بعد از برداشتن بشقابش از کنار بچه گذاشت و اخطار داد..
جیمین:برگشتم و این اشغالات اینجا باشن میدونی چیکارت میکنم..
یونجون با ترس هق زد و سریع خم شد تا وسایلشو از روی زمین جمع کنه..اسباب بازی که با کلی ذوق برای گوک خریده بود رو زمین زده بود و حالا تیکه تیکه هاشو باید جمع میکرد..
شوگا کلید رو توی در انداخت و وارد شد..پسر با دیدن باباش هق زد و سمتش پرواز کرد..
یونجون:پاپایییی..
شوگا با نگرانی پسر بچه ای که هر روز لاغر تر میشد رو بغل کرد و روی چشماشو بوسید..
شوگا:چرا داری گریه میکنی عزیزدلم..
یونجون:دروغگو ها..ازتون بدم میاد،چرا دیگه نمیریم پیش گوکی؟مامانی گفت الان دیگه ازشون خیلی دوریم..نمیشه برگردیم،پاپا تو قول دادی..
شوگا:میریم..میریم عزیزدلم،یکم دیگه طاقت بیار..خودم میبرمت..
و زیر لب زمزمه کرد"البته اگه مامانت کوتاه بیاد،وگرنه باید همینجوری گولت بزنم و دروغ بگم"
و بعد از بوسیدن چشماش کمکش کرد تا ماشین قرمزی که شکسته بود رو جمع کنه،با هم شام خوردن و بعد از خوابوندش سمت اتاق امگا رفت..با خونسردی دوش گرفت و روی تخت تک نفره خودش دراز کشید،امگا هوفی کشید و کنار تخت مرد نشست..
جیمین:این چه رفتاریه،بچه ای؟
شوگا:یبار دیگه دست رو بچم بلند کنی کاری میکنم تا اخر عمرت جرعت نکنی یونجونو لمس کنی..
جیمین:خیلی گریه میکرد..
شوگا:حیف بچه ای که به تو میدن،دستتو رو بچه بلند کن ببین چجوری میشکونمش...یونجون کیسه خالی کردن عصبانیت کوفتی تو نیست..
و روشو برگردوند،جیمین بغض کرد و به گریه افتاد..
شوگا:به اندازه کافی سردرد میکشم از کارات،زر زر نکن تو گوشم..
جیمین ببخشید ارومی گفت و روی تخت خودش دراز کشید،شوگا کاملا عوض شده بود و هیچجوره نمیتونست درستش کنه..
جیمین:یکم دلم درد میکنه،فکر کنم نیازه بریم دکتر..
شوگا:یساعت بخوابم بلند میشم میریم،برو بیرون رو اعصابم نباش...
دریغ از اینکه کمتر از ده دقیقه دیگه هانا کوچولو قراره تکون های شدیدشو شروع کنه و جیمین رو راهی بیمارستان کنه..
امگا با احساس گر گرفتگی بطری اب رو سر کشید و سعی کن نفس عمیق بکشه،درد داشت تمام پاهاشو میگرفت و نفسش یکی در میون در نمیومد..
جیمین:اروم باش..نفس عمیق...هیییس هیچی نیس فقط فشار عصبیه..
و دستشو روی دهنش فشار داد تا ناله های از روی دردش مرد خوابیده توی اتاق رو بیدار نکنه،یونجون که با سرگیجه از شدت گریه،وارد اشپز خونه شده بود تا اب بخوره با دیدن مامانش ترسید..جیمین به رفتار پسرش نگاه کرد و سعی کرد بزور لبخندی بزنه..
جیمین:هیچی نیس عزیزم...کاریت ندارم،یه کوچولو ابجیت داره شیطونی میکنه..
یونجون جلو اومد و با مظلومیت جلوی پای مرد ایستاد و خواست حرف بزنه که با خیس شدن شلوار مرد و ناله بلندش ترسیده عقب رفت..
جیمین:ایییی..پاپات..یونجوناااا..
یونجون جیغ کشون سمت اتاق پدرش رفت و با گریه مرد رو بیدار کرد..شوگا بسرعت بیرون پرید و با دیدن اب و خونی که زیر پای مرد روون بود فوری دستشو زیر امگا انداخت و بلندش کرد،جیمین به سینه مرد چنگ زد و جیغ کشید،کیسه ابش پاره شده بود و داشت مرگ رو جلوی چشمش میدید...
شوگا امگارو توی ماشین گذاشت و با دیدن تقلای یونجون برای بالا اومدن از ماشین بغلش کرد و خودش هم سریع سوار شد..
جیمین:ایییی..ا..الفاااااااا...
شوگا سریع مرد رو به بیمارستان رسوند و راهی اتاق عملش کرد،دوساعت بعد با ارامش به یونجونی که انگار با خواهر کوچولوش سرگرم شده بود نگاهی انداخت که دستش گرفته شد..
جیمین:معذرت میخوام بیدارت کردم..
شوگا خواست حرفی بزنه که جیمین میون حرفش پرید..
جیمین:میدونم،میدونم محبورتون کردم،ولی این بهترین تصمیمی بود که میتونستم بگیرم..‌.وقتی یونجون بهم میگه ازت متنفرم خشم تمام وجودمو میگیره،نمیخواستم بزنمش..
شوگا:حق نداری نه یونجون،نه هانا رو کتک بزنی،گندیه که خودت زدی..هرچقدر بلند بگه ازت متنفرم بازم حق نداری گوشت کمر یونجونو اینجوری لای انگشتت فشار بدی،فهمیدی؟...
جیمین:باشه..باشه...چیکار کنم تو منو ببخشی؟
شوگا:کوک دوست ساده ای برام نبود،خودتم میدونی اشتباه کردی و اینکه پسر برگزیده اون جفت یونجون باشه برای ما چیزی جز افتخار نداره..
جیمین:من نمیخوام گوک جفت یونجون باشه،دلم نمیخواست پسرم مثل کوک جونش بخاطر برگزیده بودن جفتش به خطر بیفته...
شوگا:اهااا..ترسیدی دوباره لوسیفر بیاد دنبالشون؟واقعا بچه ای..هرچقدر میخوام رفتارمو باهات درست کنم بازم نشونم میدی چطور با خریتت انداختیم تو بی کسی و تنهایی..
و از کنار امگا بلند شد..
جیمین:ولی اخرش معلوم میشه من درست میگفتم..

My special omegaOnde histórias criam vida. Descubra agora