گشنش بود از گرسنگی بیدار شده بود وقتی گوشی ساده ی مین جون رو دید ساعت 2:30بود
بلند شد توی ظرف روی کمد رو نگاه کرد یکمی از دوکبوکی مونده بود یکم خوردبه حلقه تو دستش نگاه کرد
وقتی شیش سالش بود میخواست بره مدرسه خاله اش نشسته بود توی اتاق جونگ داشت عروسکای جونگین رو میچیند
نگاهش ک به جونگ افتاد داشت کیفشو جمع میکرد"جونگ بیا بغل خاله بدووو"
جونگ با قدم های کوچیکش دویید بین بازوهای لاغر خاله اش همه میگفتن خاله اش داره دیونه میشه حتی خانوم می ران همسایه روبه روییشون هم میگفت ک خاله اش مریضه باید ببرنش بیمارستاناما خاله ک حالش خوب بود خاله جونگینو دوست داشت
"جونگ این حلقه رو میدم بهت ازش مراقبت کن هر مصوقعه دیدیش منو به یاد بیار باشه جونگ؟ "_خاله مگه جایی میخوای بری
"نه عزیز خاله نه پسرکم فقط میخوام منو به یاد بیاری باشه؟"
_خاله من هیچ موقعه حلقتو گم نمیکنمبوسه ای رو گونه خاله اش گذاشت
_همیشه هم به یادت میمونمبه خودش اومد امروز دوشنبه بود باید میرفت توی اون ساختمون لعنتی
مین جون خوابیده بود روی زمیناینجوری داغون میشد
وقتی مین جون بیدار شد باید بهش میگفت ک بره خونشون یکمی وسایل میورد اینجا
اخه کسی قرار نبود توی اون خونه زندگی کنهمین جون رو تکون داد تا بیدارش کنه
_هی بیدار شو ساعت 3 عه تا بریم شده چهار
"پسر مثل اینکه خیلی اشتیاق داری بری تو اون کشتی بیصاحاب"
_حداقل اونجا بمیرم راحت تره
"چی میگی تو؟"
_هیچی پاشو بعدا ک من رفتم برو سمت خونمون یه چند تا پتو وسیله بردار بیار اینجا دیگه کسی قرار نیست اونجا زندگی کنه از وسایلش استفاده کن
"هوم بزار چند دیقه دیگه بخوابم "
_پاشو مین
" اه پاستوریزه "
مین جون پاشد دستی از بالا به پایین به صورتش کشید
"بیا بریم"پشت مین جون وارد اتاق شد
وقتی مین جون داشت به رئیسش سفارش جونگینو میکرد جونگین ساکت بود
چی میتونست بگه خودش میدونست چه چیزی در پیش داره
مین جون بردش زیر زمین همون ساختمون
یه دختر تو سن خودش بود ریزه تر از جونگین
نواهی بهش انداخت ترسیده تو خودش جمع شده بودنگاهی به مین جون کرد ک مین جون گفت
"من باید برم.... مراقب خودت باش"جونگین و بغل کرد
"زنده بمون"مین جون رفت
جونگین اروم نزدیک دختر شد
_هی چیزی نیست منم مثل تو امزیر لب گفت
_فقط نمیدونم مین جون چه جوری سفارش کرده تو هوای منو داشته باشیجونگ دستشو نزدیک سر دختر برد

ANDA SEDANG MEMBACA
Death knell
Fiksyen Peminat"ناقوس مرگ" پدر جونگین بدهی هایی به ادم های کله گنده داشت ک باعث مرگ خودش و همسرش شده بود و پسر هفده سالشون از طریق قاچاق فرار کرده بود به ژاپن جونگین توی ژاپن زندگی ای شروع کرد اما اصلا راحت نبود زندگی ای که هر لحظه ممکن بود با یک تیر به پایان ب...