سهون از وقتی وارده خونه شده بود نقطه به نقطه ی خونه رو نشون میداد حتی رد گلوله هایی ک شلیک شده بود و میگفت ک من اینارو شلیک کردمسهون بیشتر فیلمای اکشن بازی میکرد
کل شب رو اینطور گذروندن
برای شام جونگین غذایی از بیرون سفارش دادسهون هر بار ک جونگین با اسم اوه سهون صداش میکرد واکنش شدید داشت
هر بار هم میگفت که اسمش پارک جین هه هستاما جونگین خیلی خوب میدونست ک این اسم کاراکترش توی فیلم بود
بعد از شام حرف سهون جونگین رو توی فکر برد
+من تمام مدت سعی کردم خودمو مثل اوه سهون نشون بدم چون اون احمقا همش بهم میگفتن ک من اوه سهونمعجیب بود ک اوه سهون انقدر با جونگین راحت بود
عجیب تر این بود ک جونگین حتی خودش رو معرفی نکرده بودجونگین با تعجب از سهونی ک روی مبل نشسته بود و قهوه میخورد پرسید
_نمیخوای بدونی من کیم؟
+اوه... راست میگی
+تو کی هستی تو خونه ی من چیکار داری؟!مشکی آروم خودشو به صاحب شکلاتی نزدیک کرد و پارس کرد تا توجه ای از صاحبش بگیره
جونگ خم شد و مشکی رو بغل کرد رفت روبه روی مبل روی زمین نشست
_من این خونه رو خریدم و صاحب این خونه ام
+امکان نداره من نفروختمشجونگین یه لحظه جمله ای ک توی کتاب خونده بود از ذهنش عبور کرد
(بعضی وقت ها بازیگر ها در نقش خودشون به قدری فرو میرن که نمیتونن از اون نقش خارج بشن)
_آقای جین!
سهون سوالی سرش روسمت پسر برگردوند
_شما نمیخواید از خونه ی من برید؟سهون تک خندی زد و لیوان قهوه اش رو روی زمین کنار میل گذاشت
+منظورت چیه من تو خونه ی خودمم تازه به سختی تونستم فرار کنم حالا تو رو هم از خونه بیرون ن میندازم خداتو شکر کنجونگین از جاش بلند شد
باید با صاحب خونه قبلی تماس میگرفت
و یجوری به مدیر برنامه های اوه سهون دست رسی پیدا میکردسهون ک دید پسرک ناشناخته داره میره تو اتاق از جاش بلند شد
+ هی!.. من تو اتاق میخوابم
جونگین با مکث برگشت
نگاهی بی حوصله انداخت
رفت پتوش روبرداشتن و برگشت تو سالن
_بیا برو بخواب
پتو رو روی خودش کشید و بالشتش رو جا به جا کردسهون تمام مدت نگاهش به غریبه ی ساکن خونش بود
شونه ای بالا انداخت و رفت سمت اتاقاما به ثانیه نکشید برگشت
+هییی اونجا ک چیزی نیس تختمو چیکار کردی؟!
+اصن وسایلم کوجونگین کفری بلند شد
درسته بازیگر مورد علاقه اش بود اما صبر جونگین تموم شد
_هی چیه اسم دارم اسمم جونگینه
_و اینجا خونه ی منه
_اینا هم وسایلمه
_تخت ندارم چون پولم نمیرسه
_یه پتوی کوفتی بردار و بخواب لطفا
YOU ARE READING
Death knell
Fanfiction"ناقوس مرگ" پدر جونگین بدهی هایی به ادم های کله گنده داشت ک باعث مرگ خودش و همسرش شده بود و پسر هفده سالشون از طریق قاچاق فرار کرده بود به ژاپن جونگین توی ژاپن زندگی ای شروع کرد اما اصلا راحت نبود زندگی ای که هر لحظه ممکن بود با یک تیر به پایان ب...