دو روز داشتن پارو میزدن
لی رای با روشی ک تو مدرسه یاد گرفته بود
تاحدودی مشخص کرده بود که کدوم سمتی باید برن اما هیچ کدومش قطعی نبود هنوز هم نوبتی پارو میزدن الان نوبت لی رای بودجونگ نگاهی به لی رای تازه از خداب بیدار شده انداخت
"چیه جونگ بپرس"
_از کجا میدونی میخوام چیزی بپرسم
"من دانشجوی روانشناسی بودم دوسال به تموم کردن دکترام بود"
_اها
جونگ دوباره ساکت شد
_بیا جامونو عوض کنیم
"باشه"
"چی میخواستی بپرسی جونگین"
_امم چرا میخوای بری ژاپن
"یه دوست اونجا دارم"
_خب زبونشون چی؟
" من با برنامه فرار کردم جونگینا"
منو دوستم باهم ژاپنی یاد گرفتیم اصرار پدرم بود که به سه زبان مسلط بشم و همینطور روانشناسی بخونمدر اصل من عاشق نقاشی ام اما پدرم هیچ وقت اجازه اشو بهم نداد
دوستم رفت ژاپن با خانواده اشمنم وقتی دیدم پدرم اصرار داره ک ازدواج کنم
برنامه چیندم که برم ژاپن "
جونگ هومی کشید
_حالا با دوستت هماهنگ کردی ک داری میری اونجا؟
" ن فقط میدونه ک قراره برم نمیدونه از دست قاچاقچیا فرار کردم هیچ راه ارتباطی هم نیست ک بهش بگم "
_خب چرا قاچاقی میخواستی بری ژاپنلی رای خندید
" مثل اینکه یادم رفت بهت بگم
بابای من نماینده است و توی کاخ ابی مقام بالایی داره از راه قانونی میرفتم پیدام میکرد "
_واو تو خیلی نترسی
" مرسی"
" تو داستانتو بگو؟ "
_ام من پدرم قمار میکرد و بعد چند بار پشت هم باخت و ما چند وقتی اواره بودیم تا اینکه طلبکارا جامونو پیدا کردن از اونجایی ک چیزی نداشتیم پدرو مادرم رو به طرز فجیعی کشتن
_من خونه نبودم وقتی برکشتم با جسدشون مواجه شدم بعد هم فهمیدم دنبال منن منم رفتم پیش دوستم ک تو این خط بود ازش خواستم ردم کنه یه جاجونگ لبخند تلخی زد
_بعد از این ک با مین جون حرف زدم متوجه شدم میریم ژاپن زیاد زبونشون رو بلد نیستم
خوشحالم ک تو رو دیدمفضا غمگین شده بود لی رای برای تقییر جو گفت
"هنوز یادم نرفته چه شرط بندی کردیم ها"جونگ تعجب کرد
_اوه اره
حلقه رواز دستش در اورد
_بیالی رای دستشو دراز کرد ک بگیره جونگ دستشو عقب کشید
_بهم یاد میدی چطور از خودم دفعا کنم؟لی رای حلقه رو از توی دست جونگ در اورد
"اره بزار پامون برسه به زمین"قبل اینکه جونگین بخوابه یه کنسرو کوچیک ماهی روی قایق بود نصفشو لی رای خورده بود نصفشو برا جونگ گذاشته بود اخرین غذایی بود ک براشون مونده بود
جونگ پتوی یه نفره ای که از زیر سکو صندلی پیدا کرده بودن رو دور خودش پیچید و خوابید
با تکون های ریزی بیدار شد
هوا درحال تاریک شدن بود
"هی جونگ"
نگاهشو به لی رای دوخت
"جونگ اونجا رو ببین"
جونگ نگاهشو انداخت به سمتی ک لی رای نشونش میداد
_از کجا میدونی کره نیس؟
لی رای شونه ای بالا انداخت
"نمیدونم ولی راه دیگه ای نداریم"
![](https://img.wattpad.com/cover/285201298-288-k756412.jpg)
YOU ARE READING
Death knell
Fanfiction"ناقوس مرگ" پدر جونگین بدهی هایی به ادم های کله گنده داشت ک باعث مرگ خودش و همسرش شده بود و پسر هفده سالشون از طریق قاچاق فرار کرده بود به ژاپن جونگین توی ژاپن زندگی ای شروع کرد اما اصلا راحت نبود زندگی ای که هر لحظه ممکن بود با یک تیر به پایان ب...