Part 5

458 33 0
                                    

الکس: اوه پسر..خوشحالم دوباره میبینمت..
تهیونگ که با دیدن الکس خاطره های مزخرف گذشتش براش یادآوری شده بود اخمی کرد و دستاش رو توی جیب پالتوش فرو برد..
تهیونگ: اما من برعکس تو اصلا خوشحال نیستم..میتونی لطف کنی و سر راهم قرار نگیری؟
الکس: اوه کامان بوی..ما قرار خیلی خوش بگذرونیم!
تهیونگ: از سر راهم برو کنار الکس..حوصلتو ندارم..
الکس: ولی کم کم باید باهام کنار بیای..
تهیونگ خواست جوابش رو بده اما صدای عصبیه مدیرش باعث شد  سریع الکس رو کنار بزنه و به سمتش بره..
تهیونگ: بابت تاخیرم متاسفم آقای لی..
_ تو گفتی برای دوساعت میری به همسرت سر بزنی و برگردی اما الان نزدیک چهار ساعت شده..تو فردا اولین اجرات رو داری و باید بهترین باشی..و برای بهترین بودن باید تمرین کنی تهیونگ؛
تهیونگ: متاسفم..برای جبران امروز تا شب توی کمپانی میمونم و تمرین میکنم..
_ خوبه..
[ساعت 12:30 شب]
ساعت از 12 گذشته بود و تهیونگ هنوز توی کمپانی درحال تمرین کردن بود..برای بار هزارم توی اون روز دوباره متن آهنگ رو پلی کرد و شروع به خوندن کرد..
به آخرای آهنگ که رسید دیگه صداش درنمیومد..با خستگی روی زمین افتاد و نگاهش به ساعت روی دیوار که 12:40 رو نشون میدادن خورد..باورش نمیشد از ساعت 4 تا الان بکوب تمرین کرده باشه..با تمام خستگی ای که داشت پالتوی قهوه ایش رو برداشت و بعد از خداحافظی با نگهبان به سمت خونه حرکت کرد..
میدونست آنا جدیدا نمیتونه بیشتر از ساعت 12 بیدار بمونه و ناخواسته خوابش میگیره..پس باید با دلتنگی که داشت کنار میومد و فقط با بغل کردنش خودشو راضی میکرد
بعد از یه ربع رانندگی به عمارت پدرش رسید و بعد از پارک کردن‌ ماشین به سمت پله ها حرکت کرد..

سعی کرد با کمترین سر و صدا لباسای رسمیش رو با لباسای راحتیش عوض کنه تا آنا که خواب سبکی داشت از خواب بیدار نشه..
نگاهشو به چشمای بسته ی آنا که موهاش روش ریخته بودن داد‌..چی میشد الان بیدار میشد و تهیونگ میتونست ببوستش؟..
مثل اینکه زیادی خوش شانس بود چون آنا غلتی زد و دستش رو به حالت کیوتی روی چشماش مالید..و بعد از چند ثانیه چشمای خمار از خوابش رو باز کرد..بعد از درک اطرافش تهیونگی رو دید که با لبخند محوی بهش خیره شده..
آنا: اوه ته..کی اومدی؟من خیلی برات صبر کردم حتی میخواستم باهات شام بخورم اما تو واقعا دیر کردی و گشنگی به من غلبه کرد و درآخر انقدی خوابم میومد که تسلیم خوابیدن شدم‌‌..
تهیونگ: مشغول تمرین کردن بودم که ساعت از دستم در رفته بود..تو برای چی‌ بیدار شدی؟
آنا انگشتاش رو بهم فشرد و بهشون خیره شد..
تهیونگ: نگو که دوباره گشنت شده بود؟
آنا: این دست خودم‌ نیس..بچت زیادی میخوره!
تهیونگ: خدای من..ولی خب خوبه که دیگه حالت بد نمیشه..
آنا: اوه ماه پیش خیلی بد بود.. من حتی به بوی عطرتم حساس بودم..کلا خیلی دوران بدی بود..
تهیونگ با یادآوری ماه‌ پیش که آنا ویار شدیدی به همه چی داشت افتاد..بطوری که برای یه بغل ساده باید دوش میگرفت و مطمئن میشد بوی عطرش روی بدنش نمونده باشه..
تهیونگ: الان اگه بخوام ببوسمت چیکار میکنی؟
آنا شونه ای بالا انداخت و با یکم شیطونی گفت:
آنا: قطعا باهات مخالفت نمیکنم ‌کیم‌ تهیونگ..
تهیونگ روش خم شد و چونش رو توی دستش گرفت و درحالی که نفسای داغش به لبای آنا برخورد میکرد لب زد:
تهیونگ: عاشق اینم که همیشه در هر حالت پایه ای‌.
و اجازه ی صحبت کردن به آنا نداد و نرم شروع به بوسیدنش کرد..آنا که خودش نیاز به این بوسه داشت جاش رو به روی پای تهیونگ تغییر داد و سرش رو خلاف جهت سر تهیونگ خم کرد..تهیونگ با احساس دلتنگی زیادش آنا رو به خودش فشرد خشن تر مشغول شد...بعد از چند دقیقه ی هاتی که گذشت تهیونگ برخلاف میلش ازش جدا شد و بعد از خیره شدن توی چشمای سبز آنا زمزمه کرد:
تهیونگ: بیا بیخیالش بشیم اگه الان این ادامه پیدا بکنه من قول نميدم نخورمت..
آنا: من مشکلی ندارم اما بخاطر بچت مجبوری 6 ماه صبر کنی..
تهیونگ: براش صبر میکنم..حالام بیا بریم یه چیزی بخوریم..
آنا: نه تو همین جا بمون من زود برمیگردم..نمیخوام با تولید سر و صدا مامان و بابات بیدار بشن..پس خوراکی برمیدارم و میام همین جا بخوریم..
تهیونگ با خنده سرش رو تکون داد که آنا بعد از پوشیدن ربشامدوشش روی لباس خوابش از اتاق خارج شد..
ده دقیقه بعد آنا با سینی که پر از شیر و کیک به اتاق برگشت و اونو روی تخت گذاشت..
آنا: فعلا همینارو پیدا کردم..باید به همین راضی باشیم..
تهیونگ: منکه حرفی ندارم..بعضی وقتا آدم باید یکم خاکی باشه..
آنا با خنده سری تکون داد و گفت:
آنا: باهات موافقم ته..خب امروز فقط تمرین کردی؟
تهیونگ: آره..من فردا دومین اجرام رو دارم و خب مدیر برنامه هام امروز برای تاخیرم کلی دعوام کرد و گفت برای فردا باید بهترین باشم..یجورایی راس میگفت البته که بعد از اجرای فردام باید روی آلبومم کار کنم که علاوه برخوندن باید رقصیدن هم یادبگیرم..فکر کنم از این به بعد خیلی سرم شلوغ بشه..
آنا: هوم..ولی یادت نره ماه دیگه برای تعیین جنسیت بچه باید باهام بیای..
تهیونگ:حتی یک درصد فکر نکن بزارم تنها بری!
آنا ته دلش ذوق کرد..بالاخره اونم عاشق این توجه های ریز ریز تهیونگ بود..

بعد از خوردن شیر و کیکی که خیلی بهشون چسبیده بود تهیونگ آنا رو توی آغوش گرفت و آنا با حس بوی عطر ته که یک ماه ازش محروم بود سرش رو روی سینش گذاشت و به خواب رفت..

Hot Lover...season twoOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz