Part 11

1.1K 71 17
                                    

با شنیدن صدای ناله ی آنا سریع از متیو خداحافظی کرد و به سمتش برگشت.. چند لحظه بعد با چشمای نیم بازه آنا که به نور لامپ بالا سرش عادت نداشتن،افتاد..و تهیونگ برای پرسیدن حالش درنگ نکرد..
تهیونگ: خوبی عشق من؟
آنا سری تکون داد و چشماش رو بست..انگار میخواست با این کار دلخوریش رو نشون بده..اما چند لحظه بعد با یادآوری اتفاقی سریع روی تخت نشست..
آنا: بچها..
تهیونگ با فهمیدن اینکه چی میخواد بگه حرفش رو کامل کرد!
تهیونگ: حالشون خوبه!
آنا دوباره رو تخت دراز کشید اما نتونست حس کنجکاویش رو سرکوب کنه
آنا: ولی..من یادمه توی کنسرتت بودیم و من از حال رفتم! بعدش چیشد؟یعنی تو منو آوردی اینجا؟
تهیونگ سرش رو بالا آورد و نگاه نافذش رو توی چشمای سبز آنا دوخت!
تهیونگ: پس میخواستی کی بیارتت؟
آنا: نه منظورم این نیس..فنات فهمیدن نسبتمون چیه؟!
تهیونگ با خونسردی سری تکون داد که باعث شد چشمای آنا از تعجب گرد بشه..
آنا: ولی..رئیس کمپانیت..
و تهیونگ بازم حرفش رو قطع کرد..
تهیونگ: اون مهم نیست آنا..تو فقط خوب شو بقیه چیزا رو دوتایی درست میکنیم..
آنا چشم غره ای بهش رفت و پتوی سفیدی که روی بدنش قرار داشت رو روی صورتش کشید!
آنا: ولی من حرکت زشتت توی کنسرت رو فراموش نکردم..
تهیونگ خندش گرفته بود اما میدونست خندیدنش مساوی با به قتل رسوندش بود پس دوباره قیافه خونسردی رو به خودش گرفت..
تهیونگ: میخواستم بهت بگم اما دکترت بهم گفته بود نباید عصبی بشی!
آنا با حرص سرش رو از زیر پتو بیرون آورد..
آنا: یعنی داری میگی که چون نباید عصبی میشدم بهم نگفتی؟ یعنی از انجام حرکتت پشیمون نیستی؟
تهیونگ با تخسی ابرو هاش رو بالا انداخت و زیر لب "نوچی" زمزمه کرد..
آنا با حرص خندید و متکاش رو به سمتش پرتاب کرد..
آنا: از اتاق من گمشو بیرون!
و این کارش باعث شد تا قلب تهیونگ از حسودیه آنا اکلیلی بشه و با صدای بلند بخنده!
تهیونگ: متاسفم ولی توی این اتاق یه دختری هست نگرانی براش اجازه نمیده از اتاق خارج شم!
آنا؛ ولی اون دختر درحال حاضر اگه توانش رو داشته باشه به قتل میرسونتت!
تهیونگ با لذت لبخندی زد..
تهیونگ: به قتل رسیدن توسط اون دختر هم شیرینه..
آنا: هی کیم تهیونگ روشات جواب نمیده..بهتره حرفای رمانتیکت رو یه جای دیگه استفاده کنی..
لبخند تهیونگ پر رنگ تر شد و رفت لبه ی تخت نشست...
تهیونگ: ما الان یه مشکل بزرگ داریم..میشه زودتر خوب شی و بهم انرژی جنگیدن با آدمای اون بیرون رو بدی؟دلم میخواد همه ی جهان بفهمن تو همسرمی!
آنا با نگرانی مشهودی روی تخت نشست و سرش رو به سینه ی تهیونگ تکیه داد..
آنا میدونست الان زمان قهر کردن نیست و تهیونگ به کمکش احتیاج داره..
آنا: ولی این باعث میشه که تو کلی هیت بگیری تهیونگ!
تهیونگ: فکر کردی برام مهمه؟ نیست پس انقدر نگران نباش..
[یک هفته بعد 2 مارچ 2020]
بعد از یک هفته استراحت مطلقی که تهیونگ برای بهتر شدن حال آنا در نظر گرفته بود.. تهیونگ تصمیم گرفت با رفتن به مصاحبه باهم بودنشون رو علنی کنه..

_ این درسته که شما ازدواج کردید؟میشه بیشتر راجبش توضیح بدید..
تهیونگ با تک سرفه ای که باعث صاف شدن صداش کرد با لحن محکمی جوابشون رو داد..
تهیونگ: بله..من حدود سه سال پیش وقتی 21 سالم بود با دختر مورد علاقم ازدواج کردم و با حمایت های اون تونستم به جایی که الان هستم برسم!
همه ی خبرنگار های داخل سالن کنفرانس با شنیدن این سوال شوک شدن و سعی کردن با پرسیدن سوالای بیشتر حس کنجکاویشون رو ارضا کنن..
+ شما بچه هم دارید؟
تهیونگ لبخندی روی لبش نشست و با تکون داد سرش جوابشون رو داد..
تهیونگ: تا چند ماه دیگه به جمعمون اضافه میشن..
با تموم شدن وقت مصاحبه ازش جاش بلند شد و با کمو بادیگارد هاش از در خارج شد..بیرون در با آنایی که با استرس به در خیره شده بود مواجه شد‌...میدونست استرس براش مثل سم میمونه پس با زدن لبخندی بهش تونست حس خوبی رو بهش القا کنه..
چند قدم جلو رفت و با گرفتن کمر باریک آنا همون طور که ازشون عکس میگرفتن از اونجا خارج شد و سوار لیموزین مشکی رنگی که مقابل سالن پارک بود نشستن!

-ازدواج آیدل معروفی که تازه چند ماه وارد صنعت موسیقی شده است تایید شد..کیم تهیونگ با حضورش در مصاحبه به همه اعلام کرد که چند سال ازدواج کرده و تا چند ماه دیگر صاحب فرزند می‌شود..
برای بار هزارم خط آخر روزنامه ی توی دستش رو خوند و درآخر مشت محکمش روی میز کوبید و زمزمه های عصبی ای سر داد..
_ تا چند ماه دیگه صاحب فرزند میشوند؟ آنا حاملس؟ این امکان نداره..نباید اینجوری میشد‌..نه نه نه نهههه
مگه اینکه تو خواب بتونند بچشون رو بغل کنن‌..اول بچشون میمیره بعد آنا مال من میشه..همینه!
با نقشه ی شومی که توی ذهنش نقش بست لبخندی زد و با شماره ی مورد نظرش تماس گرفت..
و بعد از چند دقیقه صدای جسی توی تلفن پیچید!
_ جسیکا؟ میتونم ببینمت؟!
جسیکا: اوه مای گاد..چیشده که باهام تماس گرفتی الکس؟
الکس: کار مهمی باهات دارم..پشت تلفن نمیتونم بهت بگم..
جسیکا: اوکی بیب..تا یه ساعته دیگه همون جای همیشگی میبینمت!
****
الکس: مطمئن باش جسی..من کاری که به ضررت باشه رو انجام نمیدم..فقط کافیه وقتی بهت میگم شروع به بوسیدنش کنی..فکر نمیکنم کار سختی برات باشه..دستمزد خوبیم براش میگیری..
جسیکا قلپی از قهوه ی داغش خورد و توی چشمای مرموز الکس خیره شد
جسیکا: اوه الکس...پیشنهادت خیلی وسوسه کنندس..میتونم عکسش رو ببینم؟
الکس "حتمانی" گفت و گوشیش رو جلوی جسیکا گرفت..لحظه بعد جسیکا چشمای پر از بهتش رو به الکس دوخت..
جسی: اوه خدای من..این همونی پسری نیس که این چند وقت خیلی سرو صدا کرد؟ اسمش چی بود؟اها کیم تهیونگ..همونی که خبر ازدواجش چند وقت پیش پخش شد!
الکس: خودشه..حالا انجامش میدی؟
جسی جیسس..این خیلی جذابه..فکر میکنی کارمون به تختم میکشه؟
الکس چشمکی بهش زد..
الکس: اگه بتونی اونجا ببریش که عالی میشه!

****
نگاه غمگینش رو به صفحه ی گوشی دوخت و کامنتای هیتی که زیر پست تهیونگ گذاشته بودن رو خوند..
با صدای تهیونگ سرش رو بالا آورد و بهش خیره شد.‌
آنا: کجا داری میری؟
تهیونگ: شدت هیتایی که گرفتم زیاد شده..درسته آقای لی با کارم مخالف بود اما نمیتونه بشینه و همین جوری نگاه کنه..
آنا: خیلیا حمایتت کردن ولی خیلیام بهت هیت دادن..من نمیخواستم اینجوری بشه..
تهیونگ لبخند مهربونی زد و به سمتش رفت..بعد از زدن بوسه ای روی لب هاش گفت:
تهیونگ: بالاخره که می‌فهمیدن..پس ناراحت نباش..همه چیز درست میشه و منم تا چند ماه دیگه آلبوم جدیدمو میدم بیرون اونوقت دیگه همه حواسشون از ما پرت میشه..
آنا: امیدوارم همین طوری بشه..

Você leu todos os capítulos publicados.

⏰ Última atualização: Apr 01, 2022 ⏰

Adicione esta história à sua Biblioteca e seja notificado quando novos capítulos chegarem!

Hot Lover...season twoOnde histórias criam vida. Descubra agora