نگاهِ آخرش رو به فضای تاریک و مرتب دفترش انداخت و درش رو برای چند ماه بست.
نفس عمیقی کشید، به عنوان بهترین استاد دانشگاه ملی سئول تو این رشته مشغله زیادی داشت. و حالا فقط باید از تعطیلات تابستونش نهایت استفاده رو میبرد، مطمئن بود حتی یه سر کوچیک هم به این دانشگاه و دفترش تو تابستون نمیزنه.
البته که استفاده از تعطیلات که مین یونگی تو ذهنش داشت، رسیدگی هر چه سریعتر به پرونده هایی بود که برای خودش برداشته بود و بخاطر سنگینی تعداد کلاس هاش تو این ترم مجبور شد پرونده هاشو به دوست و شریکش کیم نامجون بسپره.
به این فکر میکرد شاید ترم بعد نخواد تدریس کنه به هر حال اگه پسر وزیر ارتباطات نخواد واسه ترم بعد درسی رو قبول کنه، هیچ کس نمیتونه اونو مجبور کنه که انجامش بده یا اخراجش مخصوصا اینکه این روزا اون هم به عنوان کاندید نماینده رئیس جمهور بین مقامات مطرح شده.
از ساختمون دانشکده حقوق و علوم سیاسی بیرون زد و کیف چرمی تو دستش جا به جا کرد تا سوییچش رو از جیبش بیرون بیاره:
□استاد مین.
با شنیدن صدای نازکی که اسمش رو صدا زد ، ایستاد و آروم کمی به پشت سرش که منبع صدا بود برگشت.
دختر خودشو به استادش رسوند و با فاصله ازش ایستاد. همزمان که داشت سرشو به نشونه احترام پایین میاورد گفت:
□سلام استاد ، متاسفم که اینو میگم اما میشه چند دقیقه وقتتون رو بگیریم؟
یونگی ابرو هاشو بالا فرستاد و کاملا به سمت دختر برگشت. حتی دست دیگه شو از جیبش بیرون اورد که بی ادبی نکرده باشه:
○سلام ، حتما. گوشم با شماست، خانم.
لبخند دختر با لحن محترمانه و نگاه گرم یونگی بزرگتر شد. کمی نزدیکتر شد و سعی داشت صداشو زیباتر به نظر برسه برای همین صداشو کمی نازک تر کرد. که بلافاصله لبخند از چهره یونگی جمع شد ، حالا میفهمید قصد دختر فقط یه سوال ساده نیست. اما همچنان بی حرکت سر جاش ایستاد و چیزی نگفت :
◇میخواستم بدونم که ... میشه من شماره شما رو داشته باشم؟
طره ای از موهاشو پشت گوشش زد و با اعتماد به نفس به چهره نفسگیر استادش که با موهای مشکی و بالا زدش به شدت جذاب تر شده بود نگاه میکرد.
دختر زیبایی بود و یونگی مطمئن بود اون فکر کرده یونگی هم مثل باقی مردم قراره به خاطر زیباییش براش تبعیض قائل بشه و به سرعت وا بده.
از فکر به این توهم دختر ، لب هاش به خنده باز شد اما به سرعت با اخم ریزی خودشو کنترل کرد و فقط یه لبخند مهربون و محو زد:
○رد و بدل کردن شماره بین استاد و دانشجو از عرف خارجه این باعث خدشه دار شدن روابط استاد و دانشجو میشه خانم بیون. شما باید اینو بهتر از من بدونین.
YOU ARE READING
I'm a guardian for my bodyguard
Fanfiction{من محافظِ بادیگاردم هستم} کاش از اول میدونستم با کمک کردن بهت دارم خودمو تو چه دردسری میندازم. انگار من با دست های خودم قلبم رو گذاشتم رو تیغه ی گلِ رز. این یه عشق تعریف نشدست، قرار نیست حتی خودمون بفهمیم که بهش دچار شدیم، چه برسه به باقی آدم ها ک...