14.this is the real me...

885 104 168
                                    


برای بار هزارم قفل گوشیش رو زد و به ساعت  نگاه کرد، هدف فهمیدن اینکه 'الان چه ساعتی از شبه؟' نبود. برای اینکار میتونست به صحنه ی رولکسش نگاه بندازه.

مین یونگی الان فقط دنبال چیزی بود که اون رو از این موقعیت مضحک نجات بده. شاید یه تماس یا یه پیام که باعث شه به این نمایش مسخره خاتمه بده، بدون اینکه مجبور باشه به خودش بگه "من نتونستم با یک زن تحریک بشم یا حتی تحملش کنم" صرفا با بهونه ی اینکه شخص دیگه ای با من کار داره این شو رو تموم کنه.

ولی متاسفانه هیچ کس اون رو نجات نداد، اونهمه آدمی که تو طول روز باهاش تماس میگرفتن تا بفهمن کجاست الان حتی یک زنگ هم بهش نمیزدن‌. اون پسر کیم جیمین چی؟ اون نگرانش نمیشد؟ الان که آخر شب بود از ترسش نمیخواست بهش زنگ بزنه که بگه 'هرکجا که هستی زود برگرد که من میخوام بخوابم'؟ چرا هیچ کدوم از این اتفاق ها نمیفتاد تا اون رو از منجلابی که خودش رو تو اون انداخته بود نجات بده؟

معاشقه ی طولانی مدتش با زن هیچ فایده ای نداشت جز اینکه هر لحظه کلافه ترش میکرد.

داشت به این فکر میکرد که آخرین بار کی رابطه داشت. شیش سال پیش؟ هفت سال پیش؟ نه قبل تر از اون از وقتی که از اون دختر ضربه خورد و تصمیم گرفت عوض بشه دیگه  با زندگی جنسیش هم خداحافظی کرد.
تا یکی دو سال بعدش که دوست هاش شب تولدش براش یه دختر  به عنوان کادو دادن، بهش طعنه میزدن که انقدر غرق درس و تحقیقاته که دیگه عقیم شده و میخواست ثابت کنه که اینطور نیست.

اما حتی اونشب هم با اون دختر هم نتونست، رابطه ی خاصی برقرار کنه. یعنی اون هم یه نشونه بود؟ولی اون شب فکر میکرد چون تصمیم گرفته تغییر کنه و فرد محترمی بشه  نتونسته سکس رو انجام بده.

نمیتونست بگه، حرکات این زن که با این ظرافت ‌داره براش میرقصه خوشایند نیست اما از چسبیدن بدن هاشون به هم عصبی میشد. فکر میکرد حس بدش به خاطر عذاب وجدانه، اون الان تقریبا نامزد داشت که به زودی قرار بود ازدواج کنن اما داشت تلاش میکرد با یه زن دیگه رابطه ای برقرار کنه. فکر میکرد عذاب وجدانه که کار رو براش سخت کرده اما... خیلی زود متوجه شد که داستان چیز دیگه ایه.

وقتی که، تموم لحظاتی که اینجا بودن مین یونگی فقط تو فکر یه پسر با موهای صورتی و بدن سفید بود، فهمید که دردش عذاب وجدان نیست. خواسته ی دلش چیز دیگه ایه.

وسط کاناپه خیره به میز و بی توجه به زنی که در ازای پولی زیاد با شوق و بدون خستگی، مشغول رقصیدن بود، گیلاس تو دستش رو میچرخوند. به این فکر میکرد اگه به جای این زن، کیم جیمین تو لباس حریر اینجا بود که میرقصید، با نگاه های شیطونش بهش خیره میشد آروم خودش رو بهش نزدیک میکرد، زیر پاش زانو میزد و از همونجا، دست هاش رو میکشید روی...

با احساس لغزش چیزی روی پاش تو جاش پرید. رشته ی افکارش پاره شد، سرش رو چرخوند تو همون نقطه که جیمین رو تصور کرده بود زن نشسته بود و انگشت هاش رو اروم روی بدن مرد میکشید.

I'm a guardian for my bodyguardDove le storie prendono vita. Scoprilo ora