PART_1

2.2K 251 18
                                    

بازم معذرت میخوام بچه ها♥️

+آییییییییش لعنت بهش.
یونگی با کلی اخم و عصبانیت گفت و جونگکوک برای بار هزارم بهش نیشخند زد.
_اون ولت نمیکنه یونگ...الکی ازش فرار نکن.
یونگی با حرص به سمت جونگکوک چرخید و غرید:
+هییی!!! از جونت سیر شدی کوک؟!
جونگکوک از شیر موزش کمی خورد و توت فرنگی بزرگی رو توی دهن کوچولوی یونگی گذاشت و ریز خندید...
+آه،منو از دست اون دیوونه نجات بده...
و دوباره برای چندمین بار سرشو کوبوند روی میز،کوک دوباره بلند خندید و رو به یونگی با خنده زمزمه کرد:
_یونگی اون هنوز بهت خیره ست نظرت چیه بری و ببوسیش و بلند بگی دوس پسرش میشی خیخی.
و چشمکی به سوی یونگی حواله کرد.
یونگی به دوست دراز و بی خاصیتش خیره شد و اخم کرد و جونگکوک با دیدن اخمای ترسناک رفیق کوتولش بلافاصله دستاشو به نشونه تسلیم بالا برد:
_غلط کردم.
یونگی از لای دندونای چفت شدش غرید:
+معلومه که غلط کردی.
کیفشو برداشت و از جاش بلند شد،همزمان که جونگکوک رو با خودش میکشید بهش توپید:
+پاشو بریم الان تمام توت فرنگی ها و شیرموزای کشور رو تموم میکنی و مطمئن باش منم دیگه طاقت نگاه خیره اون احمقو ندارم.
_ولی یونگی تو از اونم احمق تری،معروف ترین یا بهتر بگم پولدارترین پسر دانشگاه مث یه استاکر همه جا دنبالته و تو بازم تا میبینیش عین یه جغد که یه مار دیده بهش اخم میکنی.
+یااااا اولا من گی نیستم دوما مطمئنم علاقه ای به جکسون ندارم و سوما اون کمی از مار نداره.
جونگکوک تایید کرد و همون لحظه چشماش برق زد،یونگی جهت نگاه جونگکوک که از چشماش قلب بیرون میزد رو پوکر دنبال کرد و به یه کله قرمز رنگ ینی کیم تهیونگ رسید .
آهی کشید و زمزمه کرد:
+خل بود،خل تر شد.
یونگی مطمئن بود تهیونگ هم به جونگکوک بی میل نیست،بارها دیده بود که تهیونگ زیر چشمی به جونگکوک نگاه میکنه یا وقتی کسی به کوک نزدیک میشه چطور اخم میکنه ولی جفتشون مث سسخلا جرات اعتراف نداشتن اخمی کرد و دست جونگکوک رو کشید تا بهش نگاه کنه.
جونگکوک به سختی چشماشو از اون پسر دوست داشتنی گرفتو با نیشش که از ذوق دیدن معشوقش باز شده بود و الان سعی میکرد جمعش کنه به یونگی نگاه کرد:
_هوم؟!
+برو بهش بگو...
جونگکوک وحشت زده با چشمای درشت به یونگی نگاه کرد و دستپاچه شد و با لکنت تکذیب کرد :
_چی ...راجب ...راجب چی حرف میزنی؟
یونگی چشماشو توی حدقه چرخوند و پوکر به دوست درازش خیره شد که مثل احمقا با یه لبخند احمقانه تر دستشو پشت سرش برده و زیر چشمی به تهیونگ نگاه میکنه.
با عصبانیت بهش توپید:
+گورتو گم کن و فقط به یه جایی دعوتش بعدم بهش اعتراف کن،گمشو از جلو چشام.
جونگکوک لبشو مثل بچه ها جلو انداخت و آروم گفت:
_قبولم نمیکنه.
+آه خدای من،فقط بهش بگو،ضرر نمیکنی.
جونگکوک قبول کرد و همونطور که میلرزید به سمت تهیونگ رفت.
یونگی پنهانی لبخند کمرنگی به دوستش زد
که یهو جکسون مث روح جلوش ظاهر شد:
#یونگی
یونگی روشو برگردوند بره که جکسون همونطور که دنبالش میومد سروصدا میکرد:
#یونگی،یونگی،یونگی،آممممم..
یونگی که از سروصدای جکسون عصبی شده بود اخم کرد و جواب داد:
+بله؟!
#خب...تو...ینی تو دَرسِت عالیه مخصوصا توی ریاضی،و من خب میدونی که... من ریاضیم افتضاحه...میشه که...میشه امروز بیام خونتون یا تو بیای خونمون و...و بهم یاد بدی؟!
و لبخند بچگانه ای زد.
یونگی چشماشو ریز کرد که جکسون از ترس قبول نشدن خواهشش بلافاصله با قیافه مظلومی مثل بچه ها غر زد و ادامه داد:
#لطفااااا...اگه امتحانمو خوب بشم برات...برات پیانو مورد علاقه تو میخرم،میدونم که به موسیقی علاقه داری... دوست داشت رد کنه ولی اون بچه...آه دلش سوخت اما قطعا نه اونو دعوت میکرد و نه خونشون میرفت و صد البته که اصصصلا پیشنهاد فوق العاده جکسون روش تاثیر نداشت و ربطی به قبول کردنش نداشت(آره جون عمت) درنتیجه بعد از چند ثانیه فکر کردن به جکسون نگاه کرد و زمزمه کرد:
+باشه،هرروز بعد از کلاسای من توی کتابخونه تمرین میکنیم و...
قول پیانو رو یادت نره.
جکسون با ذوق بچه گانه ای خندید:
#قبوله قبوله قول میدم.
یونگی خندش گرفته بود ولی جلوی اون کوتاه نیومد و فقط یه لبخند کوچیک زد.
و صد البته که هیچ کدوم متوجه اخم و دست مشت شده یه نفر چند قدم اونطرف تر نشدن...

ووت کامنت:)

I NEED YOUTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang