کاکاشی اوبیتو رو تا خونه ی جدیدش همراهی کرد. یه خونه ی کوچیک و نقلی که کاکاشی و میناتو شریکی برای اوبیتو خریده بودن و با وسایل اولیه ی زندگی پر کرده بودن. بین راه ، مسیرشون از مغازه ی دامپلینگی که رین توش کار می کرد می گذشت. کاکاشی اوبیتو رو به اونجا برد تا رین رو ببینه. اوبیتو بعد مدت ها برای اولین بار خوش حال بود. کاکاشی عقب ایستاد تا اوبیتو جلو بره و با رین تنها صحبت کنه.
اوببیتو خبر نداشت. اما کاکاشی دیده بود تو مدت زندانی بودن اوبیتو ، رین همراه میناتو به دیدارش میومد. اما هیچ وقت حرف نمی زد یا حضورشو ابراز نمی کرد چون نمی خواست اوبیتو مقابلش سرخورده و شکسته تر از اینی که بود بشه. کاکاشی دور ایستاده بود تا ملاقات دوباره ی رین و اوبیتو رو ببینه.
اوبیتو چند قدم جلو رفت. رین اومد تا به یکی از میزها سرویس بده و اوبیتو از بیرون مغازه تونست رین عزیزش رو ببینه.
ولی رین هنوز همون بچه ای بود که اوبیتو به یاد داشت. اون بزرگ نشده بود. مگه یه مرده بزرگ می شد ؟؟ اما دیدن رین که هنوز همون بچه بود اوبیتو رو تو جاش متوقف کرد. شادی کوتاه مدتش رو فرو ریخت. این رین دیگه تخیلات اوبیتو نبود. یه دختر بچه ی واقعی بود.
رین متوجه حضورش نشد. اوبیتو از همون فاصله بهش زل زد. اوبیتو بخاطر رین علیه تمام جهان جنگ راه انداخته بود. هنوز با تمام وجودش اون رو دوست داشت و بخاطرش هر کاری می کرد. حتی اگه خاطر رین فاصله گرفتن ازش بود.
پاهاشو به کندی روی زمین کشید و چند قدم کوتاه به عقب برداشت. حالا رین یه بچه بود و اوبیتو یه مرد بالغ. پس فقط پشتشو به دختری که سال های زندگیش رو با خاطراتش گذروند کرد. همونجا عشقش رو برای همیشه خاک کرد.
کاکاشی از برگشتن اوبیتو متعجب شد. " اوبیتو ؟؟ " با کنجکاوی پرسید تا دلیل برگشتن اوبیتو رو بشنوه.
" بیا بریم کاکاشی " اوبیتو با صدای سرد و آرومش گفت.
کاکاشی اعتراضی نکرد و دوستش رو تا خونه ی جدیدش همراهی کرد.
YOU ARE READING
Perfect Paradise ( ناروتو )
Fanfictionتو دنیای جدیدی که پر از صلح و آرامشه ، همه شاد و خوش حال زندگی می کنن. حتی اونایی که قبلا مردن !! شیپ اصلی : هاشیمادا ( هاشیراما و مادارا ) زمان : بعد از جنگ چهارم / دنیای جایگزین بوروتو