Obito : Part 1

310 45 71
                                    

به دیوار سرد تکیه داده بود و با وجود موشی که تنش رو گاز می گرفت ، تو جاش بی حرکت بود. چاکراش مهر شده بود و چشم هاش با چشم بندی که مهر قوی تری رو روش اعمال می کرد بسته شده بود.

صدای در شنید. حتما موعد اعدامش رسیده بود. اهمیتی نداشت. فقط خوبیش این بود که با باز شدن در موشه بی خیال گاز گرفتن تن اون شد و فرار کرد.

" اوبیتو ؟؟ " صدای کاکاشی بود.

چه دلسرد کننده. اوبیتو احمق بود که توقع داشت رین بیاد به دیدنش. از زمانی که رین و بقیه ی کسایی که برای صلح و دهکده تلاش کردن احیا شدن ، رین حتی یک بار هم نیومده بود ملاقات اوبیتو.

" می دونم. فقط قبلش یه درخواست ازت دارم کاکاشی. بزار قبلش رین رو ببینم " اوبیتو گفت. ناراحت بود که بعد این همه ، هنوز بین اون و رین فاصله است. حالا که رین احیا شده بود ، نوبت مرگ اوبیتو بود.

" چی ؟؟ فکر می کنی قراره اعدام بشی ؟؟ " کاکاشی با لحن خونسرد همیشگیش گفت. حرفش اوبیتو رو متعجب کرد. قرار نبود اعدام شه ؟؟

" فایده ی زنده نگه داشتنم چیه ؟؟ " صدای اوبیتو آروم و غمگین بود.

کاکاشی خبری که برای گفتنش به زندان اومده بود رو توضیح داد. " انجمن کاگه ها درمورد تو و مادارا تصمیم گیری کرد. راهی که شما پیش گرفتین هرچقدر هم که غلط بود برای صلح بود. به لطف جوتسوی تناسخ جدید همه ی کسایی که توی جنگ کشته شدن احیا شدن و دنیای جدید و صلح آمیز می خواد به شینوبی های برجسته ای که زندگیشونو وقف دهکده و صلح جهانی کردن یه شانس زندگی آروم و شاد بده. هوکاگه ی اول و ناروتو بقیه ی کاگه ها رو راضی کردن این شانس به شماها هم داده بشه. تحت شرایطی که همه ی حرکاتتون زیر نظر باشه. شما به عنوان شینوبی های برگ ماموریت دارین تا دور تا با فعالیت های بشر دوستانه حسن نیتتون به دنیای جدید رو ثابت کنین "

حرف های کاکاشی اوبیتو رو عمیقا متعجب کرده بود. بعد از همه ی کارهایی که اوبیتو و مادارا کرده بودن ؟؟!! اوبیتو حداقل توی جنگ علیه کاگویا کمک کرده بود این احمق ها چرا باید مادارا رو می بخشیدن ؟؟!!

هنوز اوبیتو نتونسته بود افکار هجوم آورده به ذهنش رو سر و سامون بده که‌ کاکاشی بحث دیگه ای رو وسط کشید. " حالا خودت می تونی بری پیش رین و ببینیش "

حرف کاکاشی تمام افکار اوبیتو رو کنار زد و یک باره ذهنش رو آروم و دلش رو شاد کرد.‌ آره ، اوبیتو بالاخره می تونست بره دیدن رین واقعی.

به جای این که نگهبان بیاد و اوبیتو رو باز کنه ، کاکاشی خودش جلو اومد و بازش کرد. اول چشم هاش و بعد زنجیرهای مهر کننده ی چاکراش.

چشم های اوبیتو بعد ماه ها ، برای اولین بار باز شدن. با این که نور زندان کم بود ، ولی همونقدر نورش هم برای چشم های اوبیتو که ماه ها به تاریکی عادت کرده بودن زیاد بود. چشم هاشو مچاله کرد تا اذیت نشن. اما می تونست صورت ماسک دار کاکاشی رو ببینه. کاکاشی لباس هوکاگه به تن داشت. اون هوکاگه ی ششم‌ شده بود و اوبیتو اینو می دونست. ولی فرق بود بین دونستن و دیدن. با دیدن کاکاشی توی اون لباس لبخند به لب های اوبیتو اومد.

این یه دنیای جدید و پر از آرامش بود. دنیایی که همه کنار هم خوشبختن

Perfect Paradise ( ناروتو )Onde histórias criam vida. Descubra agora