[ℳℴℴ𝓃 1]

5.2K 710 302
                                    

از ماشین پدرش پیاده شد و به سمت ورودی مدرسه دوید. از ترس این که دیرش بشه و ناظم بداخلاقشون دوباره اون رو به دفتر بفرسته، انقدر تند میدوید که نزدیک بود پاش به لبه در ورودی مدرسه گیر کنه و صورت زیباش توسط زمین سفت و محکم، خراشیده بشه!

- یااا لیکسی! مراقب باش!

به سمت پدرش که این حرف رو زده بود برگشت و دستی براش تکون داد.

+ هستم ددی!

و وارد مدرسه شد. از جلوی کلاس هنر و آزمایشگاه رد شد و پا به کلاس 802 گذاشت.
به محض ورودش، چشمش به هیونجین و قد بلندش افتاد که همراه دوستاش، داشت از در بیرون میرفت.

پسر قد بلند، چشم غره‌ای به فلیکس رفت و پسر کک و مکی هم با چشم غره‌ای پاسخش رو داد و وارد کلاس شد. به سمت صندلی خودش رفت و کوله نقره‌ای رنگش رو روی میزش گذاشت.

به جای خالی هیونجین و دوستاش نگاه کرد. از اون پسر متنفر بود! اون قلدر یا زورگو نبود... ولی طرز نگاه از بالایی که به بقیه و مخصوصا فلیکس داشت، بدجور اعصابش رو خورد میکرد.

به علاوه، همیشه درحال اذیت کردنش بود. نه تنها سر جثه‌ی کوچیک و ریزش اذیتش میکرد، بلکه بخاطر کک و مک‌هاش، بهش اسم امگای کک مکی رو داده بود و کاری کرده بود که کل مدرسه، اون رو به این اسم بشناسن.

نه که این اسم اونقدر بد باشه یا معنی بدی بده... فلیکس صرفا چون این اسم بخاطر هیونجین روش گذاشته شده بود، ازش بدش میومد و هرکس به این اسم صداش میکرد رو توی ذهنش به چندین روش به قتل میرسوند.

گرگینه‌ی کک مکی حتی این جریان رو با هردو پدرش در میون گذاشته بود و هردوی اونها، به روشی ازش خواسته بودن با این قضیه کنار بیاد.

مثلا ددی کریستوفرش بهش گفته بود که کاری به اون گرگینه های بی فرهنگ نداشته باشه و بهشون محل نده تا زمانی که خسته بشن و دیگه بیخیال این اسم بشن. درواقع شخصیت اون آلفا همینطور بود! ترجیح میداد به آرومی و بدون دعوا مشکلات رو حل کنه.

که این اخلاقش دقیقا برعکس جفت عزیزش، مینهو بود. فلیکس وقتی جریان اسمش رو به پاپا مینهوش گفته بود، اون امگا بهش طرز مبارزه و مشت زدن رو یاد داده بود و گفته بود اگه کسی اذیتش کرد، با کبود کردن چشمش حقش رو پس بگیره!

و البته که اون روز بعد اون حرف مینهو، دعوای کوچیک و از نظر فلیکس، خیلی خنده داری بین دوتا باباش شکل گرفت.

کریستوفری که از طرز تربیت فرزند مینهو ناراضی بود و بهش میگفت باید طریقه‌ی صلح رو به فلیکس یاد بدن نه دعوا... و مینهویی که کاملا مخالف بود و میگفت فلیکس باید بتونه از پس خودش بر بیاد!

و اما گرگینه‌ی بلوند از جفت اون روش ها بیزار بود. اون نه از بی محلی کردن خوشش میومد و نه از دعوا. ولی توی بحث های لفظی به هیچ وجه کم نمیاورد. و شاید برای همین بود که هیونجین همیشه بعد از هر جر و بحثی که با فلیکس داشت، با زور تهدیدش میکرد چون از نظر حاضر جوابی به سرعت کم میاورد.

𝐌𝐲 𝐅𝐫𝐞𝐜𝐤𝐥𝐞𝐬𝐲 𝐃𝐚𝐜𝐢𝐚𝐧𝐚Where stories live. Discover now