[ℳℴℴ𝓃 9]

2.8K 592 85
                                    

بعد خوردن کیک، هرکدوم روی یکی از مبل ها نشسته بودن و فلیکس میتونست نگاه‌های خیره هردو والدینش رو حس کنه. نمیدونست موضوع چیه اما داشت کم کم هر کار بدی که به عمرش کرده بود رو یاداوری میکرد!

- فلیکس! چیزی هست که بخوای بهمون بگی؟ راز یا چمیدونم هرچیزی مثل اون؟

مینهو گفت و فلیکس با تعجب نگاهش کرد. داشت به این فکر میکرد کدوم یکی از اسرارش رو فهمیدن، اما ممکن بود با بدون فکر حرف زدن هرچیزی که نباید رو لو بده.

+ منظورتون چیه؟!

اینبار کریس شروع به صحبت کرد

- من اومدم مدرستون و معلمتون بهم گفت که یه الفا تو کلاستون اذیتت میکنه... راست میگفت؟

انقدر صریح گفت که فلیکس کمی وقت لازم داشت تا هضم کنه منظور ددیش به چه کسیه و با یاداوری معلم پیرشون و هیونجین، اه از نهادش برخاست.

اخرین چیزی که دلش میخواست خانوادش ازش با خبر بشن، رفتار هیونجین باهاش بود و حالا که این رو به واسطه معلمشون فهمیده بودن، دلش میخواست اون گرگ پیر رو خفه کنه.

+ اون زیادی بزرگش کرده واقعا چیز خاصی نیست... ما فقط یکم جر و بحث ساده داریم باهم، مثل خیلیای دیگه!

- اما اون گفت تهدیدت کرده! و اذیتتم میکرده... فلیکس راستش رو بهمون بگو تا بتونیم کمکت کنیم! اگه این جریان ادامه پیدا کنه ممکنه تو زندگیت تاثیر بدی بذاره!

فلیکس اهی کشید و دستاش رو پشت سرش قفل کرد. موهایی که داخل چشماش رفته بود رو با فوت کردن بالا فرستاد و سعی کرد با اطمینان کامل صحبت کنه تا بیشتر از اون خانوادش رو نگران و درگیر مسائلش با اون الفای عوضی نکنه!

+ پاپا... ددی! میدونم نگرانمین ولی واقعا چیز خاصی نیست! هیونجین و من فقط یکم دعواهای لفظی داریم. اون تهدیدم نکرده... من همیشه جلوش زیادی حاضر جوابی میکنم و اونم عصبانی میشه. باور کنین همینه چیز بزرگی نیست!

کریس اهی به یکدندگی گرگینه‌اش کشید و سرش رو به پشتی مبل تکیه داد. هم اون و هم مینهو میدونستن که فلیکس داره جریان رو کوچیک جلوه میده اما نمیتونستن بیشتر از اون ازش حرف بکشن.
هرچند این وسط مینهو دست بردار نبود!

- لیکسی... بهم بگو چه تهدیدی کرده! ممکنه واقعا تهدیدش رو عملی کنه ها!

+ پاپا گفتم که! اون فقط چون حرصش گرفته بود چندتا کلمه پشت سر هم ردیف کرد و گفت. هیچ وقت کاری باهام نمیکنه... نگرانش نباشین!

کریس از جا بلند شد و کنار امگا نشست. دست های کوچولوش رو توی دست های بزرگش گرفت و گفت

- باشه به حرفت اطمینان میکنیم! ولی اگه اتفاقی افتاد حتما بهمون بگو باشه؟

𝐌𝐲 𝐅𝐫𝐞𝐜𝐤𝐥𝐞𝐬𝐲 𝐃𝐚𝐜𝐢𝐚𝐧𝐚Where stories live. Discover now