از در وارد شد و بعد از نگاه کردن به پوستر هایی ک دورتا دور اونجا بودن به راهش ادامه
داد+من نمیدونم این پارک فاکیول این همه پول و از کدوم قبرستونی میاره .اونوقت من فقط حقوقم بخور و نمیره .دیکم تو این زندگی..
باجلوتر رفتنش و دیدن جماعتی ک دور یه چیزی جمع شدن حرفش و خورد و به سمت اونا رفت .با شنیدن صدای جیغ بچه که احتمال میداد از وسط اون جمعیته به سرعت همه رو کنار زد و کنار اون بچه زانو زد
+هی هی کوچولو..جیغ نزن ..منو ببین هی منو ببینبچه دست از جیغ زدن برداشت و روشو سمت بکهیون کرد
+این همه ادم ترسوندتت؟
پسر سری تکون داد
+دوس داری بگم برن تنها باهم حرف بزنیم ؟
پسر دوباره سری تکون داد بکهیون لبخندی زد و به سمت جمعیت چرخید
+لطفا مارو تنها بزارید دارید این پسر و میترسوندیش..
بکهیون از جاش بلند شد و پسر به پاهای بکهیون چسبید
+هی کوچولو لازم نیست بترسی ..خانوادت کجان؟
پسر دفترچه ای دراورد و چیزی برای بکهیون نوشت
"ددی کار داشت و منو پیش منشی مین گذاشت"
+هوووم...اسم من بکهیونه اسم تو چیه ؟
پسر دوباره چیزی تو دفترچه نوشت
"سلام من سوجون هستم و ۵ سالمه"بکهیون چشماش گرد شد
+کوچولو تو ۵ سالته و نوشتن بلدی ؟
سوجون سرشو تکون داد و چیز دیگه ای تو دفترچه نوشت
"من چون حرف نمیزنم ددی از سه سالگی به من اموزش داد"
+واوووو..سوجونا میخوام بهت یه چیزی بدم که دیگ نترسی باشه؟
سوجون لبخندی زد و سرشو تکون داد.بکهیون از تو کیفش یه عروسک و یه دسمال حریر دراورد.
+این عروسکه دوسته منه سوجونا اسمش بانیه ..همیشه پیش خودم نگهش میدارم
ولی میخوام بدمش به تو باشه؟ قول میدی خوب ازش مواظبت کنی ؟سوجون سر تکون داد و عروسک و از بک گرفت
+اینم دسمالیه که مادر بزرگم برای یادگاری بهم داده بود اینم میدمش به تو باشه؟
سوجون لبخندی زد و بعد از گذاشتن چیزهایی که بکهیون بهش داده بود درون کیفش گذاشت و بکهیون و بغل کرد .بکهیون بوسه ای روی گونش گذاشت و دم گوشش زمزمه کرد
+فکر کنم این چندتا غولی که دارن میان سمتمون ادمای ددیتن .من برم سوجونا باشه؟
سوجون سری تکون داد و بکهیون بعد از بهم ریختن موهاش اونو زمین گذاشت
+پسره خوبی باش باشه؟
سوجون سری تکون داد و برای بکهیون بای بای کرد. بکهیون از سوجون دور شد و به سمت مراسم رفت
~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~با باز شدن دره اتاق نگاهشو از گوشی هایی که بصورت هم زمان داشت تصویر لایوشو نشون میداد گرفت و به در داد .با دیدن چهره پریشون منشی مین اخمی کرد
YOU ARE READING
love 🌑♥️
Fanfictionژانر:هپی اند،زندگی روزمره کاپل:چانبک خلاصه:پارک چانیول، رییس شرکت بزرگ کره ادم بی تفاوت و منطقی تصادفا با بیون بکهیون روانشناس کودک که شخصیتی مهربون داره دیدار میکنه .... خوشگلای من خیلی خوشحالم میکنین که از این فیک حمایت کنین . 💖