سوجون سرشو تکون داد و هردو باهم سمت ماشین رفتن تا به سمت خونه برن .
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
+پسره پررو ، عه عه جلو همه اومده دست بچه رو گرفته میگه "مگه نگفتم با غریبه ها حرف نزن"،پسره کله خر ...فکر میکنه کیه ..هی هیچی نمیگم ...باورت میشه مینا؟(مینا خواهر بکهیونه )
*بکهیون سه ساعته فقط داری این جمله رو تکرار میکنی بخدا فهمیدم پارک فاکیول اومده دست بچه اشو گرفته گفته (صداشو کلفت کرد )مگه نگفتم با غریبه ها حرف نزن ... سرم رفت بکهیون .
+اخه مینا نمیدونی که هیوجو کنارم برگشت گفت دلم برا سوجون میسوزه .... دیگه بچه 3⁄4 ساله ام فهمید نگا چقد بیشعوره
*بکهیون محض رضای خدا برو بخواب ...الان کاری از دستمون برنمیاد با این همه غر....وقتی دیدیش بزن تو صورتش
+وای افرین نونا حتما همین کارو میکنم ...من میرم بخوابم شبت بخیر ...
*شب بخیر بکهیونا ...
بکهیون با قطع کردن گوشیش اونو روی مبل انداخت و بعد از مسوا ک زدن سمت اتاقش رفت و خوابید .
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
-سهون نمیدونم چیکار کنم ...سوجون میخواد من بکهیون بیارم اینجا تا پرستار سوجون باشه و من با رفتارم اونو از خودم متنفر کردم و عمرا قبول کنه تا بیاد بعنوان پرستار پیشمون ...واقعا گیج شدم ...
دستشو وارد موهاش کرد و چشماشو بست . سهون کنارش نشست و دستشو رو شونه چانیول گذاشت...
*سخت نگیر هیونگ درسته خیلی ادم خودخواه و عوضی هستی ولی باهم درستش میکنیم...
-الان داری دلداری میدی یا میرینی ب هیکل من ؟
*جفتش ..ولی تو دلم مونده بود تا بهت بگم چقد خودشیفته ای ...حالا به این بهانه بهت گفتم خداروشکر..
-بیشعور عوضی بجای اینکه راهکار بزاری جلوم داری عوضیبازی درمیاری ...گمشو اصن
*عه هیونگ این چ حرفیه الان خیلی بهم نیاز داری تا گندی ک زدیو جم کنیم ...عوممم نظرت چیه براش چندتا هدیه بخری و بدی به جونگ تا بزاره تو دفتر کارش ؟
-مثلا چی بخرم براش ؟
*عوممم..بهش میخوره خیلی روحیه گوگولی داشته باشه ..اها فهمیدم شکلات و گل و عروسک و اینا بخر ..اگه دیدی که جواب نداد باید همش دورش بپلکی و اگه لازم بود سوجونم باهاش روبه رو کنی میدونی که جلو سوجون کم میاره و البته چون بچه ام باهاتونه نمیتونه پست بزنه یا حرفی بگه ...
-هوممم .... بنظر جالب میاد ... به جونگ بگم اینکارو بکنه
چانیول به سرعت گوشیشو برداشت و به جونگ زنگ زد
-سلام جونگ هیونگ ..
*سلام قربان مشکلی پیش اومده ؟
-نه هیونگ ازت میخواستم یه چیزی بخری برام ...
ESTÁS LEYENDO
love 🌑♥️
Fanficژانر:هپی اند،زندگی روزمره کاپل:چانبک خلاصه:پارک چانیول، رییس شرکت بزرگ کره ادم بی تفاوت و منطقی تصادفا با بیون بکهیون روانشناس کودک که شخصیتی مهربون داره دیدار میکنه .... خوشگلای من خیلی خوشحالم میکنین که از این فیک حمایت کنین . 💖