-اینق از من بدت میومد ؟
+اره ..نمیدونستم چه پدر فوق العاده ای هستی .. فکر میکردم یه از خودراضی هستی که همش پول و ثروتشو ب رخ بقیه میکشه .
-خب شاید قبلا اونجوری بودم ولی الان دیگه نه ..متوجه شدن داشتن خانواده مهم تر از تمام مادیات دنیاست .
بکهیون لبخندی زد
+خیلی خوبه .ینی عالیه .
چانیول سمت بکهیون برگشت و بوسه دیگه ای روی لباش گذاشت .
-نميتوني تصور كني چقدر منتظر اين لحظه بودم..
بکهیون لبخندی زد
+پررو نشو ولي منم.
چانيول بوسه دیگه ای روی لبای بکهیون گذاشت .
-بریم تو ؟هوا داره سرد میشه سرما میخوری .
هردو وسایلارو جم کردنو وارد چادر شدن و زیپ چادر و کشیدن و کنار هم خوابشون برد
(فردا صبح )
*قربان ...قربان ..
چانیول چشماشو باز کرد و با دیدن بکهیون تو بغلش لبخندی زد .
*قربان ..
چانیول با شنیدن دوباره صدای جونگ زیپ چادر و باز کرد .
-چیشده ؟
*قربان اقای سهون گفتن بیاییم دنبالتون .اینم گوشی که دادن گفتن به شما تحویلش بدم . شما تو ماشین بشینین تا ما چادر و وسایلارو جم کنیم و تو ماشین بزاریم .
+چیشده چانیول ؟
-اومدن دنبالمون بریم خونه .
بکهیون چشماشو مالید و با گرفتن دست چانیول از چادر خارج شدن .
+اینارو..
-ولش کن جم میکنن میزارن تو ماشین .بیا بریم بشینیم تو ماشین .
با بکهیون وارد ماشین شدن و جونگ روی صندلی راننده نشست .
*تشریف میبرین خونه قربان ؟
-اره هیونگ .
چانیول گوشی که جونگ بهش داده بود و روشن کرد و زنگ زد به سهون .
*سلام اقای پارک.
-مارو میکارین تو پارک اره ؟
*اوه اوه سوجون بابات داره میاد.
-منتظر مرگت باش اوه سهون .
بعد از زدن حرفش گوشیو روی سهون قط کرد . بکهیون خنده ای کرد .
+یکم زیادی خشن نبودی ؟
-حالا نه ک میتونم باهاش کاری بکنم ...
+ینی نمیتونی ؟
-میتونم ولی نمیخوام .
+خب از اول اینو بگو .
YOU ARE READING
love 🌑♥️
Fanfictionژانر:هپی اند،زندگی روزمره کاپل:چانبک خلاصه:پارک چانیول، رییس شرکت بزرگ کره ادم بی تفاوت و منطقی تصادفا با بیون بکهیون روانشناس کودک که شخصیتی مهربون داره دیدار میکنه .... خوشگلای من خیلی خوشحالم میکنین که از این فیک حمایت کنین . 💖