Part12✨

406 90 9
                                    

-اینق از من بدت میومد ؟






+اره ..نمیدونستم چه پدر فوق العاده ای هستی .. فکر میکردم یه از خودراضی هستی که همش پول و ثروتشو ب رخ بقیه میکشه .

-خب شاید قبلا اونجوری بودم ولی الان دیگه نه ..متوجه شدن داشتن خانواده مهم تر از تمام مادیات دنیاست .

بکهیون لبخندی زد

+خیلی خوبه .ینی عالیه .

چانیول سمت بکهیون برگشت و بوسه دیگه ای روی لباش گذاشت .

-نميتوني تصور كني چقدر منتظر اين لحظه بودم..

بکهیون لبخندی زد

+پررو نشو ولي منم.

چانيول بوسه دیگه ای روی لبای بکهیون گذاشت .

-بریم تو ؟هوا داره سرد میشه سرما میخوری .

هردو وسایلارو جم کردنو وارد چادر شدن و زیپ چادر و کشیدن و کنار هم خوابشون برد

(فردا صبح )

*قربان ...قربان ..

چانیول چشماشو باز کرد و با دیدن بکهیون تو بغلش لبخندی زد .

*قربان ..

چانیول با شنیدن دوباره صدای جونگ زیپ چادر و باز کرد .

-چیشده ؟

*قربان اقای سهون گفتن بیاییم دنبالتون .اینم گوشی که دادن گفتن به شما تحویلش بدم . شما تو ماشین بشینین تا ما چادر و وسایلارو جم کنیم و تو ماشین بزاریم .

+چیشده چانیول ؟

-اومدن دنبالمون بریم خونه .

بکهیون چشماشو مالید و با گرفتن دست چانیول از چادر خارج شدن .

+اینارو..

-ولش کن جم میکنن میزارن تو ماشین .بیا بریم بشینیم تو ماشین .

با بکهیون وارد ماشین شدن و جونگ روی صندلی راننده نشست .

*تشریف میبرین خونه قربان ؟

-اره هیونگ .

چانیول گوشی که جونگ بهش داده بود و روشن کرد و زنگ زد به سهون .

*سلام اقای پارک.

-مارو میکارین تو پارک اره ؟

*اوه اوه سوجون بابات داره میاد.

-منتظر مرگت باش اوه سهون .

بعد از زدن حرفش گوشیو روی سهون قط کرد . بکهیون خنده ای کرد .

+یکم زیادی خشن نبودی ؟

-حالا نه ک میتونم باهاش کاری بکنم ...

+ینی نمیتونی ؟

-میتونم ولی نمیخوام .

+خب از اول اینو بگو .

love  🌑♥️Where stories live. Discover now