صدای دستبنداشون بود که به گوششون رسید .
-فکر کنم از این به بعد قراره بیشتر صداشو بشنویم .
+بده ؟
-نه . بهترین صداییه که دوستدارم هرروز بشنومش .
چندثانیه ای بهم خیره شدن و چانیول دوباره لباشونو بهم وصل کرد . چند لحظه ای همو
بوسیدن و دوباره سراشونو جدا کردن .+چانیول فکر کنم سوجون فهمیده که ما باهمیم .
چانیول قهقهه ای زد .
-مث من باهوشه دیگه ..حالا چطور مگه ؟چیزی گفته ؟
+اره صب گفت تو دیگ واقعا پاپای من شدی منم گفتم من که پاپات بودم گف اخه پیش ددی خوابیدی گفتم این یه چیز بزرگونس و بزرگ بشی میفهمی گف ینی تو و ددی شبیه زن و شوهرایین گفتم تقریبا اره .
چانیول قهقهه ای زد .
-وای .. شبیه زن و شوهرا . این بچه یه چیزایی میگه ادم شاخ در میاره .
بکهیونم همراهش خندید .
+اره واقعا .. بیا بریم پیش سوجون .
سمت در چرخید .
+او..اوه سوجونا .. از کی اینجایی ؟
سوجون لبخندی زد و روی کاغذ چیزی نوشت
"از اولش "
+مگه قرار نبود بری پیش اجوما ؟
"اجوما نبود "
+اوه ... عزیزدلم .. بیا ..بیا بریم یکم کارتون ببینیم چانیولم لباسشو عوض کنه بیاد پیش ما باشه ؟
سوجون دست بکهیون و گرفت و برای چانیول دستی تکون داد
-اخر از دست این کیوت بازیاش سکته میکنم . سمت اتاق رفت .
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
چند دقیقه ای میشد که با سوجون داشتن کارتون نگاه میکردن که صدای گوشیش بلند شد .
+اوه .. مامانه ..
ایکن سبز رنگ و زد و جواب داد
+سلام مامان .. خوبی ؟
*سلام پسرم ممنونم تو خوبی ؟
+بله ..بکهی چطوره ؟
*بکهیم خوبه .. دیگه خبری از ما نمیگیری بکهیونم .
+ببخشید راستش ی کار جدید پیدا کردم سرم ی مقدار شلوغه ..
*بکهیونی خواستم بگم منو بابات یه دورهمي تدارک دیدیم برای فردا. توئم باید بیایی .
+ولی مامان ..
*ولی ملی نداریم بکهیون اصلا هیچ بهانه ای قبول نمیکنم . باید بیایی .
+مامان ..
-چیشده بکهیون ؟
+بهت میگم .
YOU ARE READING
love 🌑♥️
Fanfictionژانر:هپی اند،زندگی روزمره کاپل:چانبک خلاصه:پارک چانیول، رییس شرکت بزرگ کره ادم بی تفاوت و منطقی تصادفا با بیون بکهیون روانشناس کودک که شخصیتی مهربون داره دیدار میکنه .... خوشگلای من خیلی خوشحالم میکنین که از این فیک حمایت کنین . 💖