Last part🌙

509 98 24
                                    

صدای دستبنداشون بود که به گوششون رسید .

-فکر کنم از این به بعد قراره بیشتر صداشو بشنویم .

+بده ؟

-نه . بهترین صداییه که دوستدارم هرروز بشنومش .

چندثانیه ای بهم خیره شدن و چانیول دوباره لباشونو بهم وصل کرد . چند لحظه ای همو
بوسیدن و دوباره سراشونو جدا کردن .

+چانیول فکر کنم سوجون فهمیده که ما باهمیم .

چانیول قهقهه ای زد .

-مث من باهوشه دیگه ..حالا چطور مگه ؟چیزی گفته ؟

+اره صب گفت تو دیگ واقعا پاپای من شدی منم گفتم من که پاپات بودم گف اخه پیش ددی خوابیدی گفتم این یه چیز بزرگونس و بزرگ بشی میفهمی گف ینی تو و ددی شبیه زن و شوهرایین گفتم تقریبا اره .

چانیول قهقهه ای زد .

-وای .. شبیه زن و شوهرا . این بچه یه چیزایی میگه ادم شاخ در میاره .

بکهیونم همراهش خندید .

+اره واقعا .. بیا بریم پیش سوجون .

سمت در چرخید .

+او..اوه سوجونا .. از کی اینجایی ؟

سوجون لبخندی زد و روی کاغذ چیزی نوشت

"از اولش "

+مگه قرار نبود بری پیش اجوما ؟

"اجوما نبود "

+اوه ... عزیزدلم .. بیا ..بیا بریم یکم کارتون ببینیم چانیولم لباسشو عوض کنه بیاد پیش ما باشه ؟

سوجون دست بکهیون و گرفت و برای چانیول دستی تکون داد

-اخر از دست این کیوت بازیاش سکته میکنم . سمت اتاق رفت .

-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-

چند دقیقه ای میشد که با سوجون داشتن کارتون نگاه میکردن که صدای گوشیش بلند شد .

+اوه .. مامانه ..

ایکن سبز رنگ و زد و جواب داد

+سلام مامان .. خوبی ؟

*سلام پسرم ممنونم تو خوبی ؟

+بله ..بکهی چطوره ؟

*بکهیم خوبه .. دیگه خبری از ما نمیگیری بکهیونم .

+ببخشید راستش ی کار جدید پیدا کردم سرم ی مقدار شلوغه ..

*بکهیونی خواستم بگم منو بابات یه دورهمي تدارک دیدیم برای فردا. توئم باید بیایی .

+ولی مامان ..

*ولی ملی نداریم بکهیون اصلا هیچ بهانه ای قبول نمیکنم . باید بیایی .

+مامان ..

-چیشده بکهیون ؟

+بهت میگم .

love  🌑♥️Where stories live. Discover now