Part8✨

421 102 3
                                    

(فردا صبح )

با حس سنگینی که روش بود ، چشماشو باز کرد و با دیدن سوجون که سرشو رو سینش گذاشته لبخندی زد و بوسه ای روی موهاش زد

+صبحت بخیر پسر شیطونم ...

سوجون لبخندی زد و کاغذ و مدادی رو از جیبش دراورد

"صبحت بخیر بکهیونی .. ببخشید بیدارت کردم ددی گفت که بیام بیدارت کنم "

+ پاشو برم صورتمو بشورم و بعدش بیام پیشت باشه ؟

سوجون لبخندی زد و از تخت بکهیون پایین اومد و سمت در رفت تا پیش پدرش برگرده.

بکهیون سمت دسشویی داخل اتاق رفت و بعد از شستن صورتش و خشک کردنش ، از اتاق بیرون اومد و سمت اشپرخونه رفت . با دیدن سوجون که پشت میز نشسته و با لذت پنکیکشو میخوره لبخندی زد

+صبح بخیر.

*صبح بخیر پسرم .

-صبح بخیر بکهیون . بیا اینجا بشین .

و به صندلی کنار خودش اشاره کرد . بکهیون سمتش رفت و روی همون صندلی نشست .
یکی از پنکیکارو از توی بشقاب برداشت و شروع به خوردنش کرد .

(2 ساعت بعد )

-بکهیون حاضری ؟

+اوهوم .

بکهیون به سوجون نگاهی کرد و لبخندی زد

+سوجونا من میرم خونمون و برات کیک درست میکنم ..دوست داری ؟

سوجون سرشو تکون داد و بکهیون و بغل کرد

-با ددی بیایین کیکو بگیرین باشه ؟منم فردا میام اینجا تا دیگه کلا باهم باشیم و اینجارو بترکونیم ..

چانیول با دیدن اون دوتا لبخندی زد و تو ذهنش فکر کرد که کاش همیشه اینطوری کنار هم باشن . بکهیون باعث شده تا بهم نزدیک تر شن . با تصور بکهیون قلبش شروع کرد به تپیدن و صدای دستبند هردو دراومد . چانیول و بکهیون نگاهی به دستبنداشون کردن و نگاه دیگه ای بهم کردن

+حالت خوبه ؟

-آ...آره .. این ...این قاطی کرده ..
لبخند خجالت زده ای زد و پشت موهاش و لمس کرد . نزدیک سوجون شد و بوسه ای روی سرش گذاشت .

-بعد از اینکه بکهیون زنگ زد بهم میام دنبالت باشه ؟

سوجون سرشو تکون داد و بوسه ای روی گونه چانیول و بعد بوسه ای روی گونه بکهیون گذاشت .

-ما رفتیم پرنس .. بای بای .

بکهیون و چانیول
همونطور که با سوجون خداحافظی کردن و سمت ماشین رفتن .
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-

بکهیون به خونه رسید و بعد از جمع کردن وسایلای ضروریش شروع کرد به پختن کیک .بعد از تقریبا 1 ساعت کیک پخت و بکهیون به چانیول پیام داد تا با سوجون بیان خونشو کیک و ببرن.

love  🌑♥️Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt