part5✨

528 145 3
                                    

بعد از لبخندی که به مادر هیوجو زد ،روپوششو دراورد و سمت ماشینش رفت و سمت خونه حرکت کرد .

~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~

چانیول بعد از اینکه به خونه رسید سمت اتاق سوجون رفت و بوسه ای روی پیشونی پسرش نشوند و به صورت کوچولوش نگاه کرد .

-پسرکوچولوی من فقط خدا میدونه چقد دوست دارم ..

با دیدن عروسک و دسمالی که کنار بالشت سوجون بود ،عروسک و برداشت و نگاهش کرد.یادش نمیومد این عروسک و براش خریده باشه . وقتی دست سوجون دراز شد تا عروسک رو کنار بالشتش حس کنه ،عروسک و سرجاش گذاشت و سوجون عروسک و بغل گرفت .دسمال و از کنارش برداشت و بوش کرد . این بو چقدر اشنا بود ...دسمال و سرجاش گذاشت و از جاش بلند شد . چقدر خوشبخت بود از داشتن پسر ش....

(فردا صبح)

چانیول از اتاق خواب بیرون اومد و بعد از شستن صورتش ،پشت میز صبحانه نشست و شروع کرد صبحانه خوردن

*صب بخیر جناب پارک

-سهون صدبار گفتم در بزن بیا تو خونه ...کلید و برای موقعیتای ضروری دادم بهت نه که هروقت حوصلت سر رف کلتو بندازی پایین و بیایی تو ....

*خب حالا چیشده مگه..دلتم بخواد من بیام تو خونت گنده دماغ....بگو ببینم سوجون عزیزم کجاس ؟

-فکر کنم خوابیده ...امروز باید ببرمش پیش روانشناسش.فکر نکنم امروزم بتونه باهاش ارتباط برقرار کنه .

*از اقای کانگ شنیدم اون روز که منشی مین و سرکار گذاشته بود رفته بود پایین ،با یه پسری ارتباط خیلی خوبی برقرار کرده بود .

-واقعا ؟مشخصات نداد ؟

*نه فقط گفت خیلی برام عجیب بود که سوجون باکسی اینقدر زود ارتباط برقرار کرده بوده و اون پسره بهش ی چیزایی داده .

-هوممم...مرسی که گفتی .راستی دیروز بین اون پرستارا یکیو پیدا کردم،متوجه شدم همون پسرس که تو لایو بود اومده بود برای سوءاستفاده ازم .

*جدا ؟

سهون پرونده ای رو از پشتش دراورد .

*اینو میگی ؟

-عه من که اینو انداخته بودم دور .

*بله اطلاع دارم . منشی مین بهم داد . پروندشو خوندم داره فوق تخصص روانشناسی اطفال و میگیره .تو بیمارستان هالدونگم کار میکنه و جزو پزشکای نمونس همه استادا ازش راضین . بنظرم توی همه پرستارا این خیلی خوب بود .

-نه اون میخواد از من ...

*اره اره میدونم میخواد ازت سوء استفاده کنه ...پاشو اماده شو اقای متکبر ..باید سوجون و ببری بیمارستان ..

-عا راس میگی ..باید برم سوجون و بیدار کنم .

چانیول از جاش بلند شد و سمت اتاق سوجون رفت

-سوجونا...پسرکوچولوی من .. نمیخوایی بیدار شی ؟ سوجون ..باید بریم پیش خانم لی عزیزم بیدار شو ..قبل رفتن باید صبحانتم بدم .. پاشو عزیزدلم..

love  🌑♥️Where stories live. Discover now