Part11✨

413 91 1
                                    

-اوهوم ..خب .. دوسش داشتی ؟

+اولش اره .. اونم منو دوست داشت ..البته الان شک دارم که دوست داشتنش واقعی بوده
باشه . اون فقط از من سوء استفاده کرد . هرمقاله ای براش مینوشتم به اسم خودش میزد و با استفاده از من زحمتای شبانه روزیم و البته پول باباش کسی شد برای خودش .

-اون روز که .. باید به عنوان پزشک محبوب انتخاب میشد .. من گفتم پزشک محبوبی نداریم . بکهیون شوکه به چانیول نگاه کرد

+چی ؟تو..تووو

-وقتی که میخواستم اسمشو بخونم .. حرفات تو ذهنم اومد .. درسته که زیاد ازت خوشم نمیومد و فکر میکردم اومدی از من ..

+میدونم صدبار گفتی ..اومدم ازت سوءاستفاده کنم .

-اره .. ولی خب وجدانم اجازه نداد حرفاتو نادیده بگیرم پس...

+ولی شاید من دروغ ..

-ادما تو مستی واقعی ترین حرفارو میزنن . میدونستم که داری راست میگی .

+ممنونم بخاطر این کار .. واقعا ممنونم ..

-کاری نکردم .. دیگه وقتشه بریم بخوابیم .

هردو جلوی در اتاقشون ایستادن

+شب بخیر .خوب بخوابی .

-شبت بخیر توئم همینطور . ~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~

فردا صبح چانیول و بکهیون از خواب پاشدن و رفتن سرمیز صبحانه .

*سوجون پس برنامه ای که چیدیمو یادت نره ها .

سوجون لبخندی زد و سرشو تکون داد

-سهون تو کی اومدی ؟

*اوه سلام چانیول سلام بکهیون . نیم ساعتی میشه که اومدم .

+سلام سهون .

-داشتین درمورد کدوم نقشه حرف میزدین ؟

*عاممم..نقشه گنج .

+نقشه گنج ؟
*اره اره. خب من دیگه برم شرکت .. تو نمیایی؟

-نه سهون من  فردای تولد سوجون نمیام شرکت . یادت رفته ؟

*اوه راست میگی .پس من میرم .خدافظ

+خدافظ
سهون بعد از بوسیدن گونه سوجون از خونه بیرون رفت . چانیول و بکهیون پشت میز نشستن و شروع کردن به خوردن صبحانه .سوجون رو برگه چیزی نوشت و جلوی چانیول گذاشت.

"میشه بریم پارک ؟"

-امروز میخوایی بری؟

سوجون سرشو تکون داد.

-از پاپا بپرس ببین اگه میتونه بریم.

"پاپا امروز بریم پارک ؟"

+حتما چرا که نه .. من که بیکارم .

-پس بعد صبحانه بپوشین بریم . -.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
(40 دقیقه بعد )

love  🌑♥️Where stories live. Discover now