-اوهوم ..خب .. دوسش داشتی ؟
+اولش اره .. اونم منو دوست داشت ..البته الان شک دارم که دوست داشتنش واقعی بوده
باشه . اون فقط از من سوء استفاده کرد . هرمقاله ای براش مینوشتم به اسم خودش میزد و با استفاده از من زحمتای شبانه روزیم و البته پول باباش کسی شد برای خودش .-اون روز که .. باید به عنوان پزشک محبوب انتخاب میشد .. من گفتم پزشک محبوبی نداریم . بکهیون شوکه به چانیول نگاه کرد
+چی ؟تو..تووو
-وقتی که میخواستم اسمشو بخونم .. حرفات تو ذهنم اومد .. درسته که زیاد ازت خوشم نمیومد و فکر میکردم اومدی از من ..
+میدونم صدبار گفتی ..اومدم ازت سوءاستفاده کنم .
-اره .. ولی خب وجدانم اجازه نداد حرفاتو نادیده بگیرم پس...
+ولی شاید من دروغ ..
-ادما تو مستی واقعی ترین حرفارو میزنن . میدونستم که داری راست میگی .
+ممنونم بخاطر این کار .. واقعا ممنونم ..
-کاری نکردم .. دیگه وقتشه بریم بخوابیم .
هردو جلوی در اتاقشون ایستادن
+شب بخیر .خوب بخوابی .
-شبت بخیر توئم همینطور . ~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~
فردا صبح چانیول و بکهیون از خواب پاشدن و رفتن سرمیز صبحانه .
*سوجون پس برنامه ای که چیدیمو یادت نره ها .
سوجون لبخندی زد و سرشو تکون داد
-سهون تو کی اومدی ؟
*اوه سلام چانیول سلام بکهیون . نیم ساعتی میشه که اومدم .
+سلام سهون .
-داشتین درمورد کدوم نقشه حرف میزدین ؟
*عاممم..نقشه گنج .
+نقشه گنج ؟
*اره اره. خب من دیگه برم شرکت .. تو نمیایی؟-نه سهون من فردای تولد سوجون نمیام شرکت . یادت رفته ؟
*اوه راست میگی .پس من میرم .خدافظ
+خدافظ
سهون بعد از بوسیدن گونه سوجون از خونه بیرون رفت . چانیول و بکهیون پشت میز نشستن و شروع کردن به خوردن صبحانه .سوجون رو برگه چیزی نوشت و جلوی چانیول گذاشت."میشه بریم پارک ؟"
-امروز میخوایی بری؟
سوجون سرشو تکون داد.
-از پاپا بپرس ببین اگه میتونه بریم.
"پاپا امروز بریم پارک ؟"
+حتما چرا که نه .. من که بیکارم .
-پس بعد صبحانه بپوشین بریم . -.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
(40 دقیقه بعد )
YOU ARE READING
love 🌑♥️
Fanfictionژانر:هپی اند،زندگی روزمره کاپل:چانبک خلاصه:پارک چانیول، رییس شرکت بزرگ کره ادم بی تفاوت و منطقی تصادفا با بیون بکهیون روانشناس کودک که شخصیتی مهربون داره دیدار میکنه .... خوشگلای من خیلی خوشحالم میکنین که از این فیک حمایت کنین . 💖