𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑂𝑚𝑒𝑔𝑎💖𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅💖

6

املوز تپلدههههه

با خوشحالی ورجه وورجه میکرد و هی از این طرف خونه به طرف دیگه می دوید.

تا به الان ده بار لباسی که میخواست بپوشه رو عوض کرده بود و هی با چشم های قلبیش به لباس دیگه ای نگاه میکرد و رو به ته می‌گفت: اگل اونو نپوسم نالاعت نمیسه؟

و تهیونگم با لبخند هربار جواب میداد: اونا فقط یه لباسن عزیزم و احساسات ندارن...

اما این چیزی از درگیری کوک با انتخاب لباسش کم نمیکرد...

هوا سرد شده بود و تهیونگ با پالتو مشکی رنگ و بلندش منتظر بیبیش بود تا به محل جشن برن.

هرچیزی که پوشیده بود به سلیقه جونگ کوک بود و حالا با لبخند به تیپ رسمیش که متشکل از یک جلیقه سورمه ای ست با شلوارش و یک پالتو بلند مشکی با لباس مردونه سفید بود، نگاه میکرد.

سلیقه امگاش عوض نشده بود....

جونگ کوک بلخره از اتاق بیرون اومد و ته با دیدنش قند تو دلش آب شد.

شیرین تر از امگای اون وجود داشت؟

مسلما جواب تهیونگ یک نه بزرگ بود...

جلو رفت و لپ گل افتاده کوک رو بوسید: چرا اینقدر خوشگل شدی نوتلا؟

جونگ کوک آروم و شیرین خندید و به تیپش نگاه کرد.

بافت رنگارنگی پوشیده بود و دستکش های کلفت و کرمی رنگش رو هم به دست کرده بود.

گوش گیر های خرگوشیش رو هم روی گوشش گذاشت و با دلبری رو به ته خندید: دل تهلونی رو بلدم؟

تیپ کوک عکس بالاست
عکس این پارت

تهیونگ از شیرینی امگاش لبش رو گاز گرفت و جلو رفت تا در پوشیدن پالتو کرم رنگش کمکش کنه: اونو که خیلی وقته بردی امگای شیرینم

جونگ کوک با ذوق خندید و شالگردن قرمز رنگش رو هم دور گردنش انداخت.

بوسه ای به گونه تهیونگ زد: بلیم الفا تهلون؟

با خوشحالی به خیابان و کوچه های پر از آدم نگاه میکرد و با ذوق درباره هر مغازه آشنایی که میدید برای تهیونگ صحبت میکرد.

اینجوری تمام راه تا خانه مین یونگی رو گذروندن...

کادو به دست پشت سر امگا که با ذوق هر لحظه زنگ رو می‌فشرد ایستاده بود و با لبخند به شادی زندگیش نگاه میکرد: آروم تر عزیزم... الان درو باز میکنن ازمون پول خراب شدن زنگشو میگیره ها...

کوک با چشم های کیوتش به ته نگاه کرد: یوندی هیعونگ بد اخخاق میسه؟

ته موهای مشکی رنگ امگا رو بوسید: اره عزیزم...خیلیم بداخلاق میشه

جونگ کوک اوه ارومی گفت و بعد اروم کنار تهیونگ ایستاد.

یونگی با لبخندی که خیلی کم روی لب هاش شکل میگرفت به سمت در رفت و بازش کرد: ببین کی اینجاست ... خرگوش کوچولومونه