22

4.3K 704 434
                                    

-می... میشه ... بغلش...کنم؟

جونگ کوک روی تخت نشسته بود و با انگشت هاش بازی می کرد...

برای بیان حرفش دو دل بود و تهیونگ متوجه این مسئله شده بود..

جلو رفت و با گرفتن انگشت های کوک و بوسیدن پشت دستش، نگاهش رو به سمت خودش کشید.

لبخندی که از آرامش نسبی درونیش منشأ می گرفت، روی لب هاش بود: چیزی می خوای عزیزم؟

جونگ کوک نفس عمیقی کشید.

نگاه نامطمئنش رو به ته دوخت: میشه...میشه بینمش؟

تهیونگ لبخندی به سوال امگاش زد.

می دونست منظور جونگ کوک چیه...

سر تکان داد و جلو رفت تا پسرکش رو به آغوش بکشه: مطمئنم هیون بهترین پاپا دنیا رو داره... و اون تویی

به آرامی از اتاق خارج شد و با شکل جدیدی از خانه مواجه شد.

فکر نمی کرد تمام مدتی که در تاریکی اتاق با جونگ کوک بودند، بیرون اینقدر آدم منتظرشون باشه و به خواب رفته باشند...

جیمین در کنار یونگی روی مبل به خواب رفته بود و زیر پاهاشون، جین درحالی که فرزند جیمین و یونگی در آغوشش بود به مبل تکیه داده بود و با سری کج شده ، خوابیده بود...

در طرف دیگه نامجون هم با بالشتی که در آغوشش داشت و سری که در هوا معلق بود! در مرز خواب و بیداری به سر می برد...

با لبخند نگاهش رو از اونها گرفت و به ساعت داد...

ساعت 2:30 شب رو نشان می داد و تهیونگ با دیدنش، تعجب کرد...

به سمت اتاق فرزند جیمین و یونگی رفت و اونجا توانست چشم های باز پسرش رو که با تعجب به اطراف نگاه می کرد ببینه...

سریع به سمتش رفت و با قرار گرفتنش در تیررس نگاه هیون، لبخندی ذوق زده روی لب های هیون قرار گرفت...

تهیونگ با خنده نوزاد تازه متولد شده اش رو که انگار نسبت به بقیه بچه ها خنده رو تر بود، به آغوش گرفت و بوسه کوتاهی به لپ نرمش هدیه داد: به چی میخندی وروجک؟ ...هوم؟

با دیدن درخشش نگاه هیون، بوسه دیگری به لپش هدیه داد و بعد به سمت اتاقی که کوک درش حضور داشت حرکت کرد.

جونگ کوک با ورود ته، بلند شد و نگاهش تنها روی پسری که در آغوش آلفا حمل می شد، زوم بود...

تهیونگ با نزدیک شدن به امگا نگرانش، لبخندی بهش تحویل داد که با چشم های سرخش در تضاد بود: بشین عزیزم..

جونگ کوک که مسخ شده به فرزندشون خیره بود، به تبعیت از حرف آلفا نشست و با قرار گرفتن تهیونگ در کنارش، لرزی در اندام هاش پیچید.

تهیونگ متوجه استرس کوک شد: اروم باش امگا من
جونگ کوک سر تکان داد و با لرزش واضحی که در صداش پیدا بود، حرف زد: می... میشه ... بغلش...کنم؟

𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑂𝑚𝑒𝑔𝑎💖𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅💖Where stories live. Discover now