and the last:)

6K 756 492
                                    

دو سال بعد


کوک روی تخت دراز کشیده بود و با بالاتنه برهنه ای در حال خواندن کتاب مورد علاقش بود.

شلوارک زرد رنگی به پا داشت و از این فرصتی که بخاطر خواب بودن هیون و سرگرم بودن تهیونگ به دست آورده بود، نهایت استفاده رو می کرد.

اون پدر و پسر واقعا اعجوبه ای بودن!

گاهی جونگ کوک از این که آرزو کرد هیون شبیه به تهیونگ باشه پشیمان می شد...

اگر فقط یک درصد می دانست که تهیونگ در بچگی چنین آتیش پاره ای بوده، حتما در آرزوش ذکر می کرد که( لطفا فقط از لحاظ ظاهری شبیه تهیونگ باشه)...

خلوتش با ورود یا بهتره بگم خزیدن تهیونگ روی تخت و حلقه کردن دست هاش دور بدنش، از هم پاشید.

تهیونگ با شیطنت اندام عضله ای تر شده و برهنه جونگ کوک رو با نگاهش بلعید و سرش رو کنار گوش کوک قرار داد.

جوری زمزمه کرد که امگا رو مور مور کنه: الان داری دلبری میکنی برای آلفات؟

کوک چشمی چرخاند و ته رو به کنار هل داد: نه... عمرا... ابدا... من دیشب باهات بودم ته...بزار حداقل اون دیک کوفتیت یکم استراحت کنه...تهلون بحشی!!!!

دست خودش نبود.

گاهی مخصوصا بیشتر وقت ها که عصبانی می شد، زبانش می گرفت و کلمات به صورت لیتل گونه بیان می شدن.

بعد چشم هاش رنگ کیوتیت به خودشون می گرفتند که این ها همه تهیونگ رو وحشی تر می کرد!

ته با ذوق بوسه محکمی بخ لپ کوک زد: باز زبونت گرفت... اخ کیوت من

جونگ کوک اخمی کرد و خواست لگدی حواله مردش کنه که با حرکت یهوییش، زیر تن ورزیده آلفا قفل شد.

تهیونگ روی امگا خیمه زد: تو شیرینی و من شیرینی دوست دارم... پس هر شب میخورمت

کوک عصبی از کتابی که دوباره نیمه خوانده رها شده بود، غر زد: مگه رفتی تو اات(رات) ... اون چیز بزرگ و فولادیت...استلاحت(استراحت) نداره؟؟؟؟

تهیونگ ریز خندید و خم شد تا لب های امگا رو به دندان بکشه که موجود کیوت و ریزی در چهارچوب در، درحالی که چشم هاش رو می مالید قرار گرفت.

تهیونگ و جونگ کوک در پوزیشن خاکبرسریشون! خشک شده بودن و صدای خواب آلود هیون در اتاق پیچید: دد تهلون...باژ دالی آپا لو میخولی؟

(دد تهیونگ...باز داری آپا رو میخوری؟)

هیون به طرز عجیبی تمام کلماتش رو مثل دوره لیتلی جونگ کوک بیان می کرد.

ته آب دهانش رو قورت داد و از روی کوک کنار رفت: چرا نخوابیدی تو جات عزیزم؟...

هیون با کیوتیتی که به ظاهر بزرگ تر از سنش نمیخورد، وارد اتاق شد و به زور از تخت بلند پدر هاش بالا رفت.

𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑂𝑚𝑒𝑔𝑎💖𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅💖Donde viven las historias. Descúbrelo ahora