21

4.4K 716 328
                                    

میگن نویسنده ای که دو پارت پشت هم آپ میکنه، گلی از گل های بهشته 😇
جرم
این پارتم برای خودتون. از پارت بعد یه محدوده زمانی مشخص انتخاب میکنم و با نظم و مثل یک انسان متشخص آپ میکنم.
ماچ
غلب صولتی 💖

از جلوی در کنار رفت تا اون دو وارد خانه بشن.

جونگ کوک که واضحا از سرما می لرزید و از چهره رنگ پریدش، معلوم بود که هر لحظه امکان داره از حال بره، رو به جیمین کرد و با صدایی که بزور از ته حلقش خارج میشد، پرسید: اون...اون بچه... کجاست؟

جیمین چیزی نمی دونست اما از واکنش ورفتار جونگ کوک حس خوبی نمی گرفت.

امگا به لیتلی که با کیوتیت شکم برامده اش رو نوازش میکرد و میگفت ( منعم یه لوز از این نینیعا میزالم تو شیتمم) عادت کرده بود و حالا با پسری مواجه بود که انگار با نفرت کلمه(بچه) رو به زبان میاره...

چیزی نگفت و در سکوت به سمت اتاق پسرش حرکت کرد.

اونجا تقه ای به در زد تا حواس تهیونگ رو جلب کنه...

ته با لبخند سرش رو بالا آورد و با دیدن جونگ کوکی که در چهارچوب در با ظاهر آشفته ای ایستاده بود، تعجب کرد

با پسر در آغوشش بلند شد و قدمی جلو گذاشت.

با تن صدای آرومی حرف زد: اینجا چیکار میکنی کوک؟ .... تو هنوز حالت خوب نشده

دید که نگاه امگاش تنها روی فرزند در آغوشش زومه...

هیون رو به‌دست جیمین داد و بعد به کوک نگاه کرد.

چهره اش خاکستری رنگ شده بود و این تهیونگ رو ترساند

نیم نگاهی به نامجون انداخت و با دیدن سر پایین افتاده اون، آهی کشید

بین نگاه خیره کوک که به هیون بود قرار گرفت و دستش رو دور تن امگاش حلقه کرد: بیا بشین عزیزم... بزار برات توضیح بدم

با اخم از آغوش آلفا خارج شد: چیو میخوای توضیح بدی.... قرار نبود بچه دار شیم ته

تهیونگ سر تکان داد و به امگا نزدیک تر شد: میدونم عزیزم...بزار برات توضیح بدم

جونگ کوک باز نگاهش به بچه در آغوش جیمین افتاد.

با اخم از تهیونگ دور شد و دست هاش رو دور تن یخ زدش، حلقه کرد: تو...تو میدونی من چه حسی به بچه دار شدن دارم...

تهیونگ که لرزش تن کوک رو می دید سریع جلو رفت و پتو مسافرتی افتاده روی مبل رو برداشت.

آروم اون رو دور تن ضعیف کوک انداخت و پسر رو به سمت اتاق خواب جیمین و یونگی هدایت کرد.

بین راه رو به جیمین کرد: جیمین اینجارو قرض میگیریم ازت...

لبخندی به صورت نگران جیمین و نامجون هدیه داد و با کمی فشار جونگ کوک رو برد تو اتاق و در رو پشت سرشون بست...

𝐿𝑖𝑡𝑡𝑙𝑒 𝑂𝑚𝑒𝑔𝑎💖𝑪𝒐𝒎𝒑𝒍𝒆𝒕𝒆𝒅💖Where stories live. Discover now