Part: 2

370 64 16
                                    

هزاران قبیله زنده در هستی و میلیارد‌ها موجودات شناخته شده در اعماق ستارگان و سیارات. از موجوداتی ساده به شکل یک تک سلولی تا غول‌هایی بزرگ به پهناوریه یک سیاره. از موجوداتی قاتل و بی رحم تا بی آزار ترین آنان. یک طبیعت جدا در کران فضا در جریان بود. طبیعتی که انسان باز هم رهبریش رو به عهده گرفته بود.

انسان‌ها باز هم شده بودن باعث‌بانی نابودی این جهان که با حرص‌های بی پایانشان تک تک دنیا‌ها رو از بین می‌بردن و پشت سر خود چیزی جز یه خرابه باقی نمی‌ذاشتن. پس از سال 2500 میلادی که سیاره زمین بخاطر آلودگی دورش داشت مکان خطرناکی برای زندگی انسان می‌شد راه و روش جدیدی به کار برده شد به نام زیستن در فضا. این دیگر یک آزمایش نبود ... یک ریسک نبود. باید از کره‌ای که سالیان سال خانه مادری آن‌ها بوده فرار می‌کردن، چون نسل‌های گذشته تا امروز این سیاره رو تبدیل به زباله‌دونی بودن. علم پیشرفت می‌کرد اما انسانیت رفته رفته با ساخته شدن هر پله از بین می‌رفت. خون‌خوارهایی که از تاریکی خارج شدن و بر روح انسان‌ها قالب شدن و تنها یک قانون مهم و اساسی رو در دنیا بوجود آوردن....برای زندگی کردن باید زندگی دیگران رو نابود کنی!

آب و غذا به شدت کم شده بود و انسان‌ها برای لقمه‌ای نان هم‌دیگر رو تیکه تیکه می‌کردن. آب‌های آلوده شده و خاک‌های سمی شده. تمام دنیا از هم پاشیده بود و آلودگی هوا ثانیه‌ای بدون ماسک اکسیژن قابل تحمل نبود. دولت از بین رفته بود و هریک از گروه‌های مردم حکومت رو با قوانین خاص خودشون برپا کرده بودن. بی نظمی و آشفتگی برپا بود و گروه‌های زیادی با استفاده از علم کشورشون تونسته بودن از زمین خارج بشن اما عده‌ای موندن و جنگیدن رو ترجیح دادن. این زندگی دیگر قابل تحمل نبود. خیلی‌ها تسلیم شدن اما خیلی‌ها هم بخاطر زندگی بچه‌هاشون ترسیده بودن. پس، سازه‌ای با تمام تکنولوژی‌های اختراع شده باهم ساختن تا پا به دنیای دیگر بذارن. دنیای بزرگتری که مساحتش با زمین غیر قابل قیاس بود. این‌بار زمین خالی از هرگونه انسان می‌شد با بزرگ‌ترین سفری که بشریت به آن پا می‌داد. انسان‌ها این‌بار تصمیم گرفتن که دیگر وابسته به یک سیاره نباشن و بتونن از تمام کره‌های خاکی و گازی کهکشان همسایه یعنی آندرومدا بیشترین استفاده رو داشته باشن. میلیاردها منظومه با تیلیون‌ها ستاره در دستان انسان قرار گرفت. به این صورت که عده‌ای در منظومه شمسی پخش شدن و سیارات دیگر رو برای سکونت انتخاب کردن و عده‌ای دیگر در کهکشان راه شیری مستقر شدن. اما آخرین گروهی که با تفاوت بیست دهه فکر می‌کرد تنها بازماندگان انسان‌ها هستن برای فرار نه منظومه شمسی و نه کهکشان راه شیری رو انتخاب کردن بلکه اهداف آن‌ها جایی دورتر از ستارگانی بود که با چشم قابل دیدن بودن. این‌بار انسان پا به جهانی گذاشت که تنها ربات‌هایی، از صدها سال قبل پا به اون مکان گذاشته بودن پس بویسله سفر با سرعت نور با حداکثر سرعت به راه افتادن.

میلیون‌ها سال بود که با سرعت نور سفر میکردن تا بالاخره به کهکشان آندرومدا رسیدن و این‌بار رهبری بیست‌ودو ساله هدایت سه میلیارد انسان در شصت هزار سفینه‌ای که خانه اجدادشون بوده رو به عهده گرفته بود. آب و غذایی که تولید میکردن عالی بود اما همیشه چیزی کم بود. وقتی از سیاره زمین خارج شدن تعدادشون تنها ده هزار انسان بود که با فراهم کردن شرایط تونستن تولید مثل رو در حد واسط نگه دارن. اما حالا که سرشماری‌ها به بیش از سه میلیارد انسان رسیده بود تازه متوجه وخامت اوضاع شدن. کم بود فضا ! نه جایی برای تولید محصولات غذایی بیشتر داشتن و نه محلی که انسان در اون مکان بتونه زندگی کنه. این بحران به حدی رسیده بود که که دستگاه‌های تولید اکسیژن به مشکل برخوردن و بیماران تنفسی روز به روز زیاد میشدن.

طی تمام این اتفاقات تصمیمی گرفته شد که در نزدیک‌ترین سیاره قابل سکونت واقع تو این کهکشان مستقر بشن تا شرایط برای زندگی سنجیده بشه و این شد که کاوشگری به سطح سیاره فرستاده شد و پس از تحقیقات بسیاری تونستن با کمی دستکاری، این سیاره رو تبدیل به سیاره‌ای مناسب برای سکونت انسان کنن.

آزمایشات زیادی روی خاک و جو سیاره جدید صورت گرفت تا که بالاخره انسان با تکنولوژی پنج هزار ساله‌اش تونست حکومتی نوپا رو روی سیاره راه بندازد. حکومتی استبدادی که نژاد آسیایی راه انداخته و به مردمونش خانه‌ای برای زندگی هدیه داده. پادشاهی جدید فراتر از خاک‌های زنگ زده زمین و در جایی میان ستارگان دوردست.

یونگی نگاهی به عکس پدربزرگ پدرش انداخت و ناامیدانه همون نگاه رو از تابلوی بزرگ روی دیوار گرفت. حالا که توی اتاق پدرش نشسته بود و جانگکوک رو در یکی از سلول‌های این قصر بزرگ از دست داده بود تازه می فهمید چقدر تنهاست و با وجود خانواده بزرگی که داره هیچ وقت آرامش رو به چشم ندیده. این اتاق براش پر از خاطرات دردناک بود. اتاقی که باید محلی برای یادگیری فرهنگ و علم کشورداری رو در اون‌جا یاد بگیره تبدیل به اتاق شکنجه‌ی روانی پسرک شده بود. درسته که یونگی پسری مملوء از احساسات و عواطف گرم و صمیمی بود اما این درست برعکس چیزی بود که پدر و پدربزرگش از او انتظار داشتن. یونگی در بین این همه خون و قتل مثل پروانه‌ای بود در بین شعله‌های آتش.

✨New born star ✨ (kookgi)Where stories live. Discover now