Part: 9

101 14 14
                                    

یونگی با تمام بی‌تابی که ذهن و قلبش رو دربر گرفته بود، داشت آماده می‌شد؛ اما گاهی این آماده شدن به نشستن و زل زدن به منظره اتاقش ختم می‌شد. تنها دل خوشی که در بین این همه غصه داشت، این بود که داخل سیاره تبعید شده می‌تونست بدون اینکه هیچ نگرانی راجب پدرش داشته باشه با جانگکوک زندگی کنه. شاید همین فکر باعث شده بود که یونگی با تبعید شدنش مشکلی نداشته باشه اما خب پسرک نمی‌دونست پدرش رو تو چه دردسری انداخته. شاید هم می‌دونست اما اهمیت نمی‌داد.

به طرز عجیبی هم جانگکوک آروم گرفته بود. بدون بحث کردن کنارش نشسته بود اما هیچ کاری نمی‌کرد. وقتی هردو پسر آماده شده روی تخت نشستن، خورشید در حال پایین رفتن بود و نور گلبهی رنگش دوباره شهر رو رنگ‌آمیزی می‌کرد. زمان رفتن سر رسیده بود و هردو پسر بدون هیچ حرفی بعد از بلند شدن، به سمت نگهبانی که قصد راهنمایی کردنشون رو داشت، رفتن. شاهزاده بزرگ غصه‌دار بود. بعد از خداحافظی که با جیمین داشت حالا نوبت الیسا بود. بعد از نیم نگاه منظورداری که به جانگکوک کرد، به سمت دختری رفت که گوشه سالن با غم ایستاده بود. نگاه قهوه‌ای رنگش درست مثل جیمین پر بود از ناامیدی و این موضوع، قلب کوچیک یونگی رو از خودش متنفر می‌کرد. نکنه واقعا برای آزار دادن دیگران به دنیا اومده بود؟

الیسا با قدرت برادرش رو در آغوش گرفت و یونگی از خجالتی که داشت هیچ حرفی نزد. اون بغل پر بود از حرفای ناگفته، کارهای نکرده و محبت‌های داده نشده. بغلی از جنس دلتنگی با رنگ و بوی غم که یونگی رو داشت به آرومی می‌کشت.

_تنها چیزی که ازت می‌خوام اینه که مراقب خودت باشی یونگی.

یونگی تبعید شده بود؟ این سوال هم حتی حالا برای خودش شک برانگیز بود. چرا پدرش باید اون رو به سیاره‌ای می‌فرستاد که رفت و آمد هر شهروند معمولی براش ممنوع بود؟ یونگی از خواهرش جدا شد و بعد از لبخند زورکی که زد گفت:«می‌تونی برای جیمین مراقب بذاری؟ کسی که بهش اعتماد داری و مطمئنی قرار نیست خائن باشه؟»

دست الیسا محکم به شونه‌اش برخورد کرد و بعد صدای دختر رو شنید:«حله یونگی. تو برو و مراقب خودت باش. مطمئن باش من و جیمین یه کاری می‌کنیم پدر سریع از این تصمیمش پشیمون بشه و تو و جانگکوک رو دوباره آزاد کنه.»

و بعد از این جمله بود که مین یونگی لبخند قدردانی به خواهرش زد و با هشدار نگهبان سریع به سمت فضاپیما‌ی انتقال دوید. فضاپیما‌یی کوچیک که دارای دو اتاقک خلبان و مسافر بود. وقتی پسر بزرگتر تو جایگاه مسافر و دقیقا مقابل جانگکوک نشست متوجه لباس نقره‌ای رنگ پسرک شد که با بوت های مشکیِ همیشگیش پوشیده.

_رنگ جدید پوشیدی.

و با نگاه سوالی جانگکوک به رنگ کتش اشاره کرد. جانگکوک چیزی نگفت و سرش رو به سمت مخالف چرخوند. از رفتارش معلوم بود عصبیه و این باعث یونگی با اخم سرش رو جلو ببره.

✨New born star ✨ (kookgi)Where stories live. Discover now