مین یونگی خسته بود. شاید بیشتر از هر زمان دیگهای تو زندگیش گیج شده بود. با دیدن نگهبانهایی که فردا صبح دم در اتاقش ایستاده بودن شوکه لب زد:«یعنی واقعا میخواد من رو بیرون کنه؟»
با خودش زمزمه کرد اما جانگکوک با اخمی واضح روی صورتش، صداش رو شنید. سمت پسر دیگر قدم برداشت و با گرفتن بازوش، یونگی رو داخل اتاق کشوند و در رو پشت سرش بست.
_یعنی واقعا میخوای بذاری بری یونگی؟
لحن جانگکوک عصبی بود. لحنی که یونگی متوجه نمیشد چرا از پسر دیگر میشنوه.
_متوجه نیستی جانگکوک؟ اون من رو با تو تهدید کرده و باور کن من نمیتونم به هیچکدوم از حرفهای اون مرد اعتماد کنم. الان که تو قصر و داخل قلمروش نشستیم نمیتونیم نه فرار کنیم نه لجبازی.
و سرش رو پایین اندخت و با غصهای مشهود در صداش ادامه داد:«تنها کاری که میتونم انجام بدم تا به تو آسیب نرسه اطاعت کردن از پدرمه.»
_ولی...ولی ما نمیتونیم برده خواستههای اون مرد بشیم! معلوم نیست میخواد چه بلایی سرمون بیاره اصلا شاید توی راه به اون سیاره من رو کشت یا بلایی که سر خانواده من آورد رو سر تو در بیاره. اونوقت من چیکار کنم یونگی؟
جانگکوک هراسان قدمهای نامنظمش رو توی اتاق برداشت میداشت و با کلافگی نفس میکشید. یونگی درک میکرد که پسر کوچیکتر بخاطر سانحهای که شاید حتی یک سال هم ازش نگذشته عذاب میکشه اما با تعجب چشمهاش رو ریز کرد و قدمی سمت جانگکوک برداشت.
_ جانگکوک؟ تو به من گفتی که اون شب رو فراموش کردی. من بهت تمام عشقم رو دادم تا بتونم همهی کینهای که از من تو دلت گرفتی رو پاک کنم.
دستهای جانگکوک رو صورتش بود. چشمهاش رو مخفی کرده بود از پسری که از افکار درون ذهنش خبر نداشت. نفس عمیقی کشید و ماسک همیشگیش رو روی صورتش گذاشت. دستش پایین افتاد و یونگی تونست صورت آروم شدهی پسر مقابلش رو ببینه.
_ چیکار میکنی جانگکوک؟ از وقتی اومدیم تو قصر پدرم عجیب رفتار میکنی!
حرفاشون با صدای تق تق در که خبر از حضور شخصی در پشت درب اتاق میداد نصفه کاره موند. یونگی با گیجی سمت در اتاق رفت و با باز کردنش صورت خدمتکاری از خدمههای قصر رو دید.
_شاهزاده یونگی...شاهزاده جیمین باهاتون صحبتی دارن. خواهش کردن که به اتاقشون تشریف بیارید.
و وقتی تأیید یونگی رو شنید با تعظیمی دیگر اتاق رو ترک کرد. با لحن سردی رو به جانگکوک برگشت و گفت:«جانگکوک...تمام این حرفها مال گذشتست. مطمئن باش من هرکاری میکنم تا جامون امن باشه ولی باید متوجه باشی الان کاری از دستمون برای فرار برنمیاد...»
VOCÊ ESTÁ LENDO
✨New born star ✨ (kookgi)
Fanficنام فن فیکشن: ستاره ی تازه متولد شده کاپل: کوکگی (یونکوک،یونگی باتم) ژانر: علمی تخیلی، فانتزی، هیجان انگیز، عاشقانه، اسمات خلاصه: قطره قطره خون میچکید از امپراطوری که ده منظومه و صد ها سیاره رو دربر گرفته بود در پی فرار و نجات پیدا کردن دیگر فایده...