صدای فریاد وحشتزدهی بکهیون با برخورد گلوله به بازوی همکارش همزمان شد. گیر افتاده بودن. تو یه اتاق حبس شده بودن و هیچ راهی برای فرار از دست سازمان مافیایی که شش ماه بود دنبال مدرک برای دستگیری شون بودن نداشتند.
"کارت خوب بود. واقعا شاگرد ضعیفی داری، اینطور نیست؟"
مرد درحالیکه میخندید اسلحه رو با پاش به گوشهی اتاق سر داد و خم شد تا نگاهی به صورت مامور جوان و در حال تعلیم NIS بندازه. بکهیون تو جاش وول میزد و سعی میکرد هر طور شده دستشو به یکی از اون دو نفر برسونه و یه مشت تو صورتشون خالی کنه اما هرچی بیشتر زور میزد انرژی بیشتری از دست میداد. با ضربهی محکمی که به پشت سرش خورد درد عجیبی تو سرش پیچید و چشماش سیاهی رفت؛ آخرین صحنهای که دید قیافهی مربی و همکار خائنش بود.اونا هیچوقت یه خونوادهی پرفکت نبودن و کل زندگی بکهیون چیزی به جز دروغ نبود، اونا فقط آدمای عوضیای بودن که ادای شهروندای نمونه رو درمیاوردن.
مافیاها زندگی اونا رو میچرخوندن و طعم پول و ثروت اونا رو بیشتر از قبل تو اون گرداب گیر انداخته بود.
و حالا بکهیون وقتی به گذشتهاش نگاه مینداخت، گذشتهای که فکر میکرد ایدهآلترین شرایط برای زندگیه و پدر مادری که فکر میکرد باید کاری کنه تا بهش افتخار کنن، تمامش انگار بیهوده و از دست رفته به نظر میرسید.سخن مترجم:
اینم از فیک ترجمهای جدیدمون که به انتخاب خودتون مافیایی هستش 😊
لطفا به ریدینگ لیستتون اضافش کنید و ازش حمایت کنین 🥺💕آپ این فیک تا چند روز دیگه شروع میشه 😌✌️
YOU ARE READING
Come And Take My Hand
Fanfiction✵نام فیک: بیا و دستمو بگیر ✵کاپل: چانبک ✵ژانر: مافیایی، اکشن، انگست ✵نویسندگان: baeconandeggs, byunandyeol ✵مترجم: B_a_H_a_R_61@ ✵چنل: AmorFiction@ کی فکر میکرد بکهیونی که تو یه خانواده پلیسی به دنیا اومده یه روزی آرامش رو بین بازوهای بزرگترین رئی...