✵مقدمه✵

1.4K 240 19
                                    

صدای فریاد وحشت‌زده‌ی بکهیون با برخورد گلوله به بازوی همکارش هم‌زمان شد. گیر افتاده بودن. تو یه اتاق حبس شده بودن و هیچ راهی برای فرار از دست سازمان مافیایی که شش ماه بود دنبال مدرک برای دستگیری شون بودن نداشتند.

"کارت خوب بود. واقعا شاگرد ضعیفی داری، این‌طور نیست؟"
مرد درحالی‌که میخندید اسلحه رو با پاش به گوشه‌ی اتاق سر داد و خم شد تا نگاهی به صورت مامور جوان و در حال تعلیم NIS بندازه. بکهیون تو جاش وول می‌زد و سعی می‌کرد هر طور شده دستشو به یکی از اون دو نفر برسونه و یه مشت تو صورتشون خالی کنه اما هرچی بیشتر زور میزد انرژی بیشتری از دست می‌داد. با ضربه‌ی محکمی که به پشت سرش خورد درد عجیبی تو سرش پیچید و چشماش سیاهی رفت؛ آخرین صحنه‌ای که دید قیافه‌ی مربی و همکار خائنش بود.

اونا هیچ‌وقت یه خونواده‌ی پرفکت نبودن و کل زندگی بکهیون چیزی به جز دروغ نبود، اونا فقط آدمای عوضی‌ای بودن که ادای شهروندای نمونه رو درمیاوردن.
مافیاها زندگی اونا رو میچرخوندن و طعم پول و ثروت اونا رو بیشتر از قبل تو اون گرداب گیر انداخته بود.
و حالا بکهیون وقتی به گذشته‌اش نگاه مینداخت، گذشته‌ای که فکر می‌کرد ایده‌آل‌ترین شرایط برای زندگیه و پدر مادری که فکر می‌کرد باید کاری کنه تا بهش افتخار کنن، تمامش انگار بیهوده و از دست رفته به نظر می‌رسید.

سخن مترجم:
اینم از فیک ترجمه‌ای جدیدمون که به انتخاب خودتون مافیایی هستش 😊
لطفا به ریدینگ لیستتون اضافش کنید و ازش حمایت کنین 🥺💕

آپ این فیک تا چند روز دیگه شروع میشه 😌✌️


آپ این فیک تا چند روز دیگه شروع میشه 😌✌️

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Come And Take My HandWhere stories live. Discover now