بکهیون روی تخت به خودش پیچید و سعی کرد پتو رو دوباره رو خودش بکشه. باد سرد صبحگاهی بدن نحیفشو که با پیژامه پوشونده شده بود، میلرزوند. دلش میخواست بیشتر بخوابه حتی یه خواب خیلی خوب هم دیده بود اما صداهایی که به طور خفه میشنید نمیذاشت دوباره به خواب بره. نمیدونست اون صداها از کجا میومدن. انگار یه سری آدم داشتن با هم حرف میزدن و صداشون لحظه به لحظه تو سرش بلندتر میشد که یه دفعه صدای کسی رو شنید که اسمشو داد زد.
هکر با چشمای نیمه باز تو جاش نشست و سعی کرد رو کسی که بیدارش کرده بود، تمرکز کنه. اول نتونست کسی رو تشخیص بده چون دیدش هنوز تار بود اما وقتی سرشو به سمت در برگردوند متوجه غریبهای که کنار در وایساده بود، شد.
شب قبل یادش رفته بود پنجره رو ببنده و همین دلیل سردی وحشتناک اتاقش شده بود که الان بدنشو مثل چی میلرزوند.*"صبح بخیر، بکهیون."
مرد پنجره رو بست و به سمتش چرخید. بکهیون اخماشو تو هم کشیده بود و سعی میکرد چهرهی مردو تشخیص بده، مطمئن بود قبلا یه جایی تو عمارت دیدتش اما هنوز نفهمیده بود کیه.*"اسم من جونمیونه، برنامهریز اصلی این باندم."
مرد سرشو جلو آورد و تو چشمای بیحس پسر زل زد.*"جناب پارک گفتن، میخوان تو ماموریت امروز کنارشون باشی. اومدم قبل از اینکه بریم تو جریان بذارمت."
بکهیون هنوز گیج بود. صورتش تو هم رفته بود و سعی میکرد اطلاعاتی که تازه به مغزش رسیده بودو آنالیز کنه.
چانیول میخواست به ماموریت ببرتش؟ همون ماموریتی که قرار بود یه سری مواد مخدر به یه کشور دیگه بفرستن؟ اونم همین امروز؟*"زیاد وقت نداریم. ماشین ساعت 11 میاد دنبالمون، فقط دو ساعت دیگه وقت داریم. بلندشو آماده شو، بیرون منتظرت میمونم."
مردی که اسمش جونمیون بود، بیرون رفت و درو پشت سرش بست. بکهیون یهکم دیگه تو تختش موند. یهکم بعد از جاش بلند شد و بعد از پیدا کردن یه دست لباس تو کمد اتاقش، سریع مسواک زد و بیرون رفت، نمیخواست کسی رو منتظر بذاره.*"بد نیست."
جونمیون با دیدن تیپش سری تکون داد و شروع به راه رفتن کرد.*"معمولا باید چند ساعت منتظر آماده شدن جونگده بمونم."
بکهیون بیخودی سرشو تکون داد و عقبتر از جونمیون راه میرفت. اون دو تا تقریبا هم قد بودن و رنگ موهاشون تقریبا یکسان بود تنها تفاوتشون فرهای ریز ته موهای جونمیون بود که اونو ده سال جوونتر از سن خودش نشون میداد. مرد پیرهن چهارخونهی سادهای پوشیده بود، یقه اسکی کرم رنگش از زیر کتش معلوم بود و شلوار جینی که پاش کرده بود بیشتر اونو شبیه یه دانشجو کالج کرده بود تا کسی که برای مافیا کار میکنه.*"خیلی خب..."
جونمیون یه تبلت از کتش درآورد و به بکهیون داد.*"از اونجایی که یه نابغهی کامپیوتری، امنیت انبار با توئه اما نباید اشتباهی کنی، فهمیدی؟ این ماموریت خیلی مهمه و اگه مشکلی پیش بیاد چانیول ضرر زیادی میکنه."
مرد منتظر سر تکون دادن بکهیون موند و بعد ادامه داد.

YOU ARE READING
Come And Take My Hand
Fanfiction✵نام فیک: بیا و دستمو بگیر ✵کاپل: چانبک ✵ژانر: مافیایی، اکشن، انگست ✵نویسندگان: baeconandeggs, byunandyeol ✵مترجم: B_a_H_a_R_61@ ✵چنل: AmorFiction@ کی فکر میکرد بکهیونی که تو یه خانواده پلیسی به دنیا اومده یه روزی آرامش رو بین بازوهای بزرگترین رئی...