✵Chapter 17✵

473 151 108
                                    

-"می‌تونم بیام تو؟"

چانیول عینکشو برداشت و با لبخندی که گوشه لبش بود، ازش پرسید.

هکر با نگرانی رو صورت و بدن چانیول دنبال زخم می‌گشت و بعد از اینکه چیزی پیدا نکرد و خیالش راحت شد، کنار رفت و به مرد بلندتر اجازه داد وارد شه و کفشاشو دربیاره.

-"آپارتمان قشنگی داری بکهیون."

چانیول همین‌طور که به اطراف نگاه می‌کرد گفت و بکهیون لبخندی از جو آرومی که بینشون بود زد؛ فکر می‌کرد قراره خیلی معذب شه ولی اشتباه می‌کرد.

+"ممنون. قهوه یا چای؟"

چانیول با خنده سرشو تکون داد.

-"هنوزم مثل قبلی. فقط هر کاری می‌خوای بکن، اینجا خونه خودته."

همون‌طور که چانیول بهش گفت خودش تصمیم گرفت چای بریزه. با هم به سمت آشپزخونه رفتن، بکهیون کتری رو روشن کرد و فنجون‌ها رو از کابینت بالای سینک درآورد. چانیول پشت میز کوچیک تو آشپزخونه نشست.

با اینکه بکهیون سعی کرده بود همه‌جا رو خوب تمیز کنه و تا جای ممکن همه‌جا رو دیزاین کرده بود، آپارتمان هنوز رنگ و بوی نو بودن می‌داد. گوشه کنار اونجا پر از گل و گیاه‌های مختلف برای دیزاین کردن و رنگ دادن به خونه بود. شمعی که رو میز روشن بود، بویی شبیه وانیل تو خونه پخش می‌کرد و سایه‌اش روی دیوار می‌رقصید.
آپارتمان و همه وسایل داخلش داد می‌زدن صاحبشون بکهیونه.

بکهیون فنجون‌ها رو روی میز گذاشت و صندلی روبه‌روی چانیول رو برای خودش عقب کشید. گلوشو صاف کرد، شونه‌هاش با استرس بالا رفته بود و مدام از نگاه کردن به چانیول فرار می‌کرد. نمی‌تونست به چشماش نگاه کنه.

+"خب، ام..."

صداش عصبی بود. رئیس مافیا می‌خواست دستشو لمسش کنه تا از استرسش کم کنه. دفعه قبل این کارش جواب داده بود ولی اون موقع وضعیت بینشون خوب بود، الان بینشون شکرآب بود و اگه این کار رو می‌کرد عجیب به نظر می‌رسید.
بکهیون بیشتر از یک ساعت رو حرفایی که می‌خواست بزنه تمرین کرده بود. الان نباید سکوت می‌کرد، دیگه جایی برای اشتباه کردن نداشت. هکر نفس عمیقی کشید و همه حرفاشو یه‌دفعه بیرون ریخت.

+"بابت حرفی که بهت زدم متاسفم. منظوری نداشتم. نمی‌خواستم همه چیزو این جوری تموم کنم. ممکنه بعد از این دیگه هیچ‌وقت نبینمت برای همین می‌خواستم قبل از هر چیزی بدونی که اون حرفا رو از رو عصبانیت و ناراحتی زدم. نمی‌خواستم از هم دلخور بمونیم و... "

بکهیون با استرس دستاشو دور فنجون جلوش حلقه کرد.

"...و می‌خوام بدونی که من هنوزم می‌خوام یه سری چیزا رو باهات امتحان کنم. اگه... اگه تو هم هنوز اینو بخوای."

Come And Take My HandWhere stories live. Discover now