وقتی صدای آلارم مزخرفشرو شنید متوجه شد که باید از خواب قشنگش دل بکنه و به دنیای مزخرفترش برگرده.
پس بدون اینکه وقتش رو تلف کنه بلند شد و مستقیم به سمت حموم حرکت کرد....
درحالی که با عجله موهای کاراملی رنگش رو خشک میکرد یه نون تست با کره و مربا برداشت و مشغول خوردن شد.
...
کروات مشکی رنگش رو مرتب کرد.
به خاطر کمبود زمان وقت نکرده بود قهوه بخوره و الان واقعا بیحال بود.
کلافه پوفی کشید و به سمت در خروجی حرکت کرد.
با باز کرد در میخواست بیرون بره، اما جسمی که بغل در بود توجهش رو جلب کرد.
با دقت بیشتری نگاه کرد، متوجه گل رز سفید و یه لیوان قهوه و کاغذ صورتی رنگی که بهش چسبیده بود شد.
با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت و اونها رو از زمین برداشت.
اول از همه روی کاغذ رو خوند تا شاید اثری از فرستنده پیدا کنه، ولی تنها یک جمله همراه با شکلک لبخند دید : "روز خوبی داشتی باشی"
ناخودآگاه لبخندی روی لبش شکل گرفت و با گذاشتن گل رز روی میز، همراه با لیوان قهوهی داخل دستش از خونه بیرون رفت....
-فلش بک-
سریع بند آل استار آبی رنگشرو بست و بدو بدو به سمت چند خیابون بالاتر حرکت کرد.
خونهی یونگی زیاد با خونهی خودش فاصله نداشت پس میتونست پیاده برسه؛ از طرفی اونقدر دیرش شده بود که نتونه منتظر تاکسی بمونه.
با رسیدن به ساختمون، دستاشرو روی زانو هاش گذاشت و نفس های عمیق کشید تا بتونه عادی صحبت کنه.
وقتی نفساش سر جاش اومد با لبخند کج و کولهای به سمت در ورودی قدم برداشت و با ضربهی آرومی که زد توجه نگهبان ساختمون که سرش تو گوشی بود جلب کرد.
نگهبان لبخندی به پسری که دیروز باهاش آشنا شده بود زد و در شیشهای رو باز کرد."سلام جیمینی!"
"سلام آقای لی"
"چیزی شده؟"
"نه فقط.."با به یادآوری چیزی که به خاطرش اینجا بود چشماش تا آخرین حد ممکن گرد شد و ضربهی آرومی به پیشونیش زد.
همونطور که به سمت بیرون میدویید داد زد : "من چند دقیقهی دیگه میام"...
درحالی که دیگه نفسی براش نمونده بود رو به پسری که پشت پیشخوان بود گفت : "ی..یه قهوهی تلخ، گرم باشه لطفا، من چند دقیقهی دیگه بر میگردم"
و بدون اینکه فرصتی برای جواب به پسر بده از اونجا دور شد.
به سمت گلخونهای که چند ثانیهای میشد کرکرهی مغازهش پایین اومده دویید.
"سلام خانم. گ..گل رز سفید دارین؟"
"سلام پسر جوان، بله چند شاخه؟"
"یک شاخه، و اگه میشه یه برگه و یه خودکار تا چیزی رو یادداشت کنم"
خانم مسن کاغذ های رنگی و کوچکرو بیرون اورد و همراه با خودکار مشکی رنگی دست جیمین داد و گفت : "تا تو بنویسی منم گل رو برات آماده میکنم"
جیمین ممنونی زیر لب گفت و سعی کرد با خوشخط ترین حالت ممکن جملهی "روز خوبی داشته باشی" رو بنویسه.
وقتی بعد از چند بار تلاش به نتیجهی دلخواهش رسید، به آجومایی که با لبخند بهش خیره بود نگاه کرد و دوباره تشکر کرد.
دوباره به سمت کافه حرکت کرد و به سمت پسری که پشت پیشخوان نشسته بود حرکت کرد.
"حاضر شده؟"
"بله بفرمایید" و لیوان قهوه رو سمت جیمین گرفت.
"تلخه دیگه؟"
"بله تلخه"
"ممنونم"
و ایندفعه با احتیاط به سمت ساختمون یونگی حرکت کرد تا قهوه از دستش نریزه.
وقتی به ساختمون رسید با آقای لی مواجه شد که با لبخند منتظر ورودش بود.
YOU ARE READING
𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞, 𝐥𝐢𝐤𝐞 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐩𝐢𝐚𝐧𝐨 -completed-
Fanfictionرابطهای که با یه بازی احمقانه شروع بشه، آخرش میتونه چه شکلی تموم بشه؟ آیا پایانی هم داره؟ سرنوشت چه فکری برای قلب و روح اون پسر مو کاراملی داره؟ ... 𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐘𝐨𝐨𝐧𝐌𝐢𝐧 𝐒𝐮𝐛𝐬𝐢𝐝𝐢𝐚𝐫𝐲 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐓𝐚𝐞𝐊𝐨𝐨𝐤 , 𝐒𝐞𝐜�...