روی سطح سرد بیمارستان نشسته بود، چشمهاش اشکی برای ریختن نداشت و فقط سردرد بعدش رو به جا گذاشته بود..
جیمین هم که وضعیت دوستش رو دید، رفته بود تا آبمیوه بخره.
با خارج شدن دکتر از اتاق عمل، جونگکوک به سرعت بلند شد، اما تا قدم اول رو برداشت سرش گیج رفت و با سیاهی رفتن چشمهاش دیگه متوجه چیزی نشد....
پلکهاش رو از هم فاصله داد، تار میدید اما چند بار که پلک زد همه جا واضح شد.
یه محوطهی سفید بود، مثل اتاق های تیمارستان.
سعی کرد اتفاق هایی که افتاد رو به یاد بیاره، اما با صدای دخترونهای که شنید ریشهی افکارش پاره شد."به هوش اومدین آقای جئون؟"
"چ..چه اتفاقی افتاده؟"
"فشارتون افتاده بود، احتمالاً بخاطر این بوده که امروز وعدهی غذایی کامل نخورید یا میتونه بخاطر اضطراب و استرسی که داشتید باشه"
"مامانم؟"
"اوه! بله؛ وقتی تصادف اتفاق افتاد ضربهی شدیدی به قفسهی سینهشون وارد شده. البته جای شکرش باقیه چون استخوان های دندهاش نشکسته و فقط مو برداشته؛ ولی تا بهبودی باید زیر نظر پزشک باشه. یه آقایی هم که موهاش بلوند بود، خودشون رو دوستتون معرفی کردن و یه سری پماد و قرص که دکتر برای زخم ها و خراش های سطحی مادرتون تجویز کرده بودن تهیه کرد."بالاخره بعد از بیست و چهار ساعت نفس راحت کشید و به آرومی از پرستار تشکر کرد.
"درضمن تا وقتی سِرُمتون تموم نشده بلند نشید"
و با تزریق کردن مایع سفید داخل سُرنگ به سِرُم اتاق رو ترک کرد.
دلش میخواست مامانشرو ببینه و بغلش کنه. از ته دلش امیدوار بود کسی راجب وضعیتش به مامانش چیزی نگفته باشه.
بعد از بیست دقیقه که با فکر و خیالش گذشت با صدای در نگاهش رو به اونجا داد و جیمین رو درحالی دید که با دست پر سعی داره با پاش در رو ببنده."عه جئون! بالاخره به هوش اومدی؟"
"جیمین.. من گرسنمه"
"بزار برسم بعد نق بزن، از اونجایی که میدونستم غذای بیمارستان رو دوست نداری از دکهی رو به روی بیمارستان کیمچی و کورن داگ خریدم تا بخوریم"
"مامانم وضعیتش خوبه؟"
"اره عملش موفق بوده، الان بیهوشه تا نیم ساعت دیگه به بخش انتقالش میدم و وقتی به هوش اومد میتونی ببینیش. خالهی قوی خودمه! یاد بگیر ازش جئون!"ولی جونگکوک بی توجه به جیمین، بستهی کیمچی رو برداشت و با چاپاستیک های یک بار مصرفش مشغول شد.
جیمین لبخندی زد و از کیسهای که دستش بود بستهی کورن داگها رو برداشت و یکی از اونهارو سمت جونگکوک گرفت.
جیمین در حین غذا خوردن جونگکوک یه لبخند شیطانی زد و به نقشهی بی نقصی که برای مو قهوهای کشیده بود فکر میکرد.
دیگه وقتش بود تا پسر رو به روش خودی نشون بده و بالاخره به کراشش برسه.
هرچند حسی که جونگکوک به تهیونگ داشت از کراش گذشته بود!
جیمین میدونست احساسات جونگکوک خیلی پاک تر از چیزی هستن که نشون میده.
و اینم خوب میدونست اگه توی دنیا فقط یه نفر لیاقت جونگکوک رو داشته باشه، اون یه نفر تهیونگه.
تهیونگ کسیه که همیشه هوای جونگکوک رو داشته، چه به عنوان یه دوست یا حتی بیشتر از دوست. این موضوع هر لحظه بیشتر بهش ثابت میشد.
ساعت سه نصفه شب به گوشی جونگکوک زنگ زده بود و از اونجایی که جونگکوک بههوش نیومده بود، جیمین جواب داد و وقتی همه چیز رو برای تهیونگ تعریف کرد، با حرکتی که اون پسر مو مشکی زد واقعا شکه شد، اون داشت میومد به دگو!
فقط برای اینکه فشار جونگکوک افتاده بود!
همزمان با قورت دادن آخرین تکهی کورنداگ جونگکوک، گوشی جیمین به صدا دراومد.
گوشهی لبهای جیمین کش اومد، حتی متوجه اینکه تمام مدت به جونگکوک خیره شده بود و یه لقمه غذا هم نخورده بود، نشد.
دکمهی سبز رنگ رو فشار داد و کمی از جونگکوک فاصله گرفت تا صدای تهیونگ از اونور خط به مو قهوهای نرسه.
YOU ARE READING
𝐖𝐡𝐢𝐭𝐞, 𝐥𝐢𝐤𝐞 𝐲𝐨𝐮𝐫 𝐩𝐢𝐚𝐧𝐨 -completed-
Fanfictionرابطهای که با یه بازی احمقانه شروع بشه، آخرش میتونه چه شکلی تموم بشه؟ آیا پایانی هم داره؟ سرنوشت چه فکری برای قلب و روح اون پسر مو کاراملی داره؟ ... 𝐌𝐚𝐢𝐧 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐘𝐨𝐨𝐧𝐌𝐢𝐧 𝐒𝐮𝐛𝐬𝐢𝐝𝐢𝐚𝐫𝐲 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞 : 𝐓𝐚𝐞𝐊𝐨𝐨𝐤 , 𝐒𝐞𝐜�...