"Chapter one."
-اینجوری قشنگ تره، دیگه کسی نمیتونه برشون داره.
باید هفته دیگه چند تا قلمه دیگه هم بیارم. میدونم که چقدر صنوبر دوست داری. برات میکارم قول میدم.نگاهی به ترکیب رنگ زیبایی که ایجاد کرده بود انداخت و لبخندی روی لب های خشکش شکل گرفت. چهره ش آروم بود. اروم تر از هر زمان دیگه ای.
انگار دلش نمیخواست بره.
مثل همیشه..-اوو راستی، برات نگفتم.
طرح ها رو آماده کردم وایسا عکس هاشون رو بیارم.
لطفا ناراحت نشو!
میخواستم خودشون رو بیارم ولی جابجا کردنشون واقعا سخته و من هم هنوز کامل ازشون مطمئن نیستم. قول میدم وقتی اماده شدن حتما بیارم ببینیشون.
اما عکس هاشون هم قشنگن!!
ببین این رو، ترکیب رنگ صورتی ک خاکستری برای اینیکی واقعا خوب در میاد.
و البته معلومه که من بنفش رو فراموش نمیکنم، نگران نباش. من حواسم هست....
و...
این هم هست، ایده این، ساعت سه نصف شب به ذهنم...قطرات بارون که روی صفحه گوشیش چکیدن، باعث شد جمله ش رو نیمه تموم بگذاره. همیشه بارون در اولویت همه چیز بود. همه چیز!!
گوشیش رو خاموش کرد و توی جیبش گذاشت. دستاشو باز کرد، چشماش رو بست و سرش رو به بالا گرفت
- نوازشم کن. میدونم اینجوری باهام ارتباط میگیری.
خوشت اومده مگه نه؟!
من مطمئنم که دوسشون داشتی.دستاشو اروم اروم بست و خودش رو بغل کرد و سرش رو پایین اورد. با اروم ترین حالت ممکن اروم رقصید و تصاویر رو جلوی چشمای بسته ش اورد.
خاطراتی که نزدیک تر از همیشه بودن.اشک هاش حالا قطرات بارون رو همراهی میکردم و گونه هاش رو طی میکردن.
میون گریه تکخنده ای زد و زیر لب زمزه کرد
-من تنها کسی ام که خورشید و بارون رو با هم دارم. اینطور نیست سان(sun)؟!.....
در رو که بست سریع لباس هاش رو در اورد و ابشون رو گرفت و سریع به سمت حمام قدم برداشت. تمام مسیر رو پیاده برگشته بود و با بارون عشق بازی کرده بود و حالا با لباس هایی که تماما خیس بودن و بدنی که از سرما میلرزید به خونه رسیده بود. خونه ای که هر حسی به ادم میده به جز خونه بودن.
وان رو پر کرد. گوشیش رو روی حالت پرواز گذاشت و توی فولدر اهنگ های بی کلام رفت و شافل پلی کرد. نمیخواست کسی مزاحمش بشه.
نیم ساعتی با صدای موزیک توی اب گرم موند و سعی کرد به چیزی فکر نکنه. برای چند دقیقه ای میخواست از همه هیاهوی زندگی دور بمونه.
ولی سیل خاطرات چی؟
هیچ وقت نمیشه اونا رو پشت درهای بسته نگه داشت.
هم ارومت میکنن و هم دوباره و دوباره میشکننت!!
YOU ARE READING
Another Love [L.S]
Fanfictionما غریبه هایی بودیم که به دوست ها و بعد بهترین دوست ها تبدیل شدیم، حالا یا میتونیم این عشق رو بپذیریم، یا دوباره به غریبه هایی تبدیل بشیم، ولی با هزاران خاطره... تو برای این عشق چقدر میتونی شجاع باشی؟! Cause love, is only for the brave :) ...