"Chapter twenty"
سلام عزیزان :)✌️
حالتون چطوره؟🌸
اگر روز های سختی رو میگذرونید، اگر همه جور گیج هستین، اگر همه چیز سرتون خراب شده، اول از همه بغلتون میکنم و میخوام بدونید که تنها نیستید🥲🫂
و دوم ازتون میخوام قوی باشید و ادامه بدید🌾
فقط ادامه بدید، یک روزی میاد که تموم میشه همه این درد ها❤️🩹خیلی وقته ننوشتم و این چپتر هم ته آرشیوم داشتم.
امیدوارم که باز دست به قلم بشم، نمیدونم کی اما بالاخره تمومش میکنم🌻___________________________
《● "شیررره
بزن این یکی دیگه تمومه""نمیخوره نمیخوره نمیخوره"
"زود باش حالا شب میشه"
"تیررره"
سر و صدای بچه ها مثل همیشه قبل از اینکه توپ رو بزنم بلند میشه و من هر بار بهشون گفتم تمرکزمو به هم نزنن ولی باز اینکارو میکنن
"خفه شین تا بزنم... انقدر صدا ندین"
میگم و بعد به توپ سبز رنگ تنیس که توی دستمه و باهاش هفتسنگ بازی میکنیم نگاه میکنم و خم میشم و هفت تا سنگی که روی هم گذاشتیم رو نشونه میرم..
دستم رو عقب میبرم و پرتاب میکنم...
"یک. دو.. سه... چهار...."
با خودم میشمرم و الان زمانیه که توپ به سنگ ها میخوره...
"بدوویین بدویین..."
داد میزنم و الان توپ دست لیامه و تیمش دنبال تیم ما توی چمن ها درحال دویدنه...
اگر این دور رو هم برنده بشیم بازی تمومه و ما بردیم...
من که نمیخورم... نیک هم نمیخوره... ولی ممکنه سارا رو بزنن.. البته اون فرزه ولی بازم از دست لیام نمیتونه در بره..
میمونه کیم و الکس...
باید ببریم...عمیقا دوست دارم امروز رو برنده به خونه برگردم پس از جایی که وایسادم داد میزنم " بچه ها باااید ببریم"
و بعد به سمت مخالف میدوم چون اینجوری با صدام پیدام میکنن...
پشت درخت های اون سمت تپه قایم شدم و بچه ها رو میبینم که کنار پله ها جمع شدن و دارن با خودشون برنامه ریزی میکنن چطوری ما رو بزنن...
نیک دوان دوان به سمت سنگ ها میاد و جیمی هم پشت سرشه ولی توپ دستش نیست...
فکر کنم توپ دست لیامه...به سمت سنگ ها میره و چند تا رو روی هم میچینه و سعی داره هفت سنگ رو تکمیل کنه...
از دور میبینم که لیام به سمتشون نزدیک میشه و دنبال الکس میدوه..
YOU ARE READING
Another Love [L.S]
Fanfictionما غریبه هایی بودیم که به دوست ها و بعد بهترین دوست ها تبدیل شدیم، حالا یا میتونیم این عشق رو بپذیریم، یا دوباره به غریبه هایی تبدیل بشیم، ولی با هزاران خاطره... تو برای این عشق چقدر میتونی شجاع باشی؟! Cause love, is only for the brave :) ...