"Chapter nine"
سلااام و درووود👋
امیدوارم حالتون خوب باشه🌻خب بچه ها از این به بعد میخوام سه روز یه بار آپ کنم. شرط ووت هم داریم ولی برای چپتر قبلی.
یعنی قرار اینه که من هر سه روز یه بار آپ کنم شما هم ووت ها و کامنت های چپتر قبلی رو برسونین..
خیلی خووووب...
بریم سراغ این چپتر که لویی از دست رفت😭🖤ووت ۳۵
کامنت ۵۵______________________________
چی باعث میشه از یه سری کار ها و ادما خوشمون بیاد و از یه سری خوشمون نیاد؟!
چه اتفاقی میفته که اولویت های ما تغییر میکنن؟!
چه اتفاقی میفته وقتی یه آدم تغییر میکنه؟!
عامل تغییرات ما از درونمونه یا از بیرون؟!
واقعا کدومه؟!سیاست، قدرت، کار ها و آدمای سلطنتی و به شدت رسمی.. هری از همه اینها بیزار بود... اون سادگی رو دوست داشت... چیزی که تو زندگی ای که خانواده ش براش میخواستن هیچ جایی نداشت...
ولی خب همین هری، دیشب به خواسته خودش توی یکی از کسل کننده ترین جلسات دستیار اول پزشک اعظم دربار شرکت کرده بود و به مزخرفات سخنران های اونها که پدرش هم جزئی ازش بود گوش داده بود.. تظاهر کرده بود یه نجیب زاده به تمام معناست که از بودن توی این سیستم لذت میبره و برای موندن توش تلاش میکنه...
روبروی آینه ایستاده بود و موهاش رو صاف میکرد و با خودش آهنگی رو زیر لب زمزمه میکرد...
کارش با موهاش که تموم شد نگاهی به ساعت انداخت...
بعد از مدت ها، هری دیشب، شب ارومی رو گذرونده بود و تونسته بود با آرامش بخوابه و معلومه که صبح، نیم ساعت خواب بیشتر رو از خودش دریغ نمیکرد...به سمت کمدی که یه در شیشه ای دودی داشت رفت و بین یک عالمه شیشه عطر و ادکلن که اونجا بود، شیشه سیاه رنگی رو انتخاب کرد و بهش لبخند زد...
اگر کسی حتی خیلی کم هری رو میشناخت میتونست خیلی خوب بگه که حس بویایی خیلی قوی و حساسی داره... و کلکسیون عطر و ادکلن های بیشمارش مهر تایید این قضیه بودن...
اون بو های تلخ و گرم رو میپسندید و خیلی اوقات تنها راه فرارش از سردرد های ناتموم و کلافگی های همیشگیش یه حمام آب گرم و بوی عود فرانسوی اتغانجه(étranger) بود...
از بوی عطر خودش نفس کشید و لبخندی ناخودآگاه روی لب هاش شکل گرفت..
کیفش رو برداشت و روپوش سفید و چند تا از کتاب هاش رو داخلش گذاشت و بعد از اینکه سوئیچش رو برداشت از اتاق خارج شد...
همونطور که سوار ماشینش میشد قهوه و دونات همیشگیش رو سفارش داد و بعد به سمت کافه ای که بین خونه و دانشگاه بود و هری همیشه اونجا رو برای تنها بودن با خودش انتخاب میکرد رفت...
YOU ARE READING
Another Love [L.S]
Fanfictionما غریبه هایی بودیم که به دوست ها و بعد بهترین دوست ها تبدیل شدیم، حالا یا میتونیم این عشق رو بپذیریم، یا دوباره به غریبه هایی تبدیل بشیم، ولی با هزاران خاطره... تو برای این عشق چقدر میتونی شجاع باشی؟! Cause love, is only for the brave :) ...