Chapter 13

132 45 176
                                    

"Chapter thirteen"

سلااااام سلاااام😁👋
امیدوارم حالتون خوب باشه🌻
سنگر گرفتن*

تاخیرم رو ببخشیدد واقعا🙏🏽
هفته به شدت سختی رو گذروندم و واقعا زمان نشد که بنویسم🥴😔

6189 کلمههه🤕😎
امیدوارم دوست داشته باشین💗😊

ووت ۳۸
کامنت ۷۰

___________________________

کف زمین سرد اتاقی که زین توش خوابیده بود نشسته بود و توی لپتاپش چیزی رو تایپ میکرد..

سیستم گرمایش خونه هنوز کامل وصل نشده بود و لیام بخاری برقی رو کنار زین گذاشته بود تا گرم بمونه..

با پولی که از کیتی غرض گرفته بود یک تخت و یک یخچال و کاناپه و تلوزیون و خورده ریز های آشپزخونه و اتاق رو خریده بود و بعضی هاشون فردا به دستش میرسیدن...

با ویبره گوشیش توجه ش رو از متنی که تایپ میکرد گرفت و به شماره ناشناس نگاه کرد..
با اکراه جواب داد و بعد لبخند زد...

پیتزا و سوپ رو از پیک گرفت و بالا اومد... اینکه هر بار هفت طبقه رو پایین میرفت خسته کننده بود ولی فکر میکرد شاید اینجوری امن تر باشه..

تصمیم گرفته بود با همسایه ها ارتباطی نداشته باشه و تا جایی که ممکنه کسی داخل خونه نیاد..

سوپ رو روی اپن گذاشت و امیدوار بود زین بیدار شه و بتونه غذا بخوره... اون پسر باید بیدار میشد..

مشغول غذاش شد و چیزی نخورده بود که دوباره گوشیش زنگ خورد..

برای هزارمین بار، هری...
بالاخره باید جوابش رو میداد...

لیام: های هری...

با لحن معذبی گفت و صدای بازدم عمیق اون گوشش رو پر کرد..

هری: پس زنده ای....
از دیشب من هزار بار مردم لیام چرا انقدر بی فکری؟!
نمیتونستی یه زنگ بزنی و بگی حال لعنتیت خوبه؟!
با اون وضعی که رفتی و بعد هم جواب هیچ کدوم از تماس هام رو ندادی.. من نمیدونم جواب دادن گوشیت چقدر کار داره؟!!
چه توضیحی داری؟!!

لیام میتونست قرمزی صورت و رگ های بیرون زده هری رو از پشت تلفن هم ببینه...
کمتر پیش میومد هری عصبی بشه ولی اگر عصبانی میشد، خب اتفاقات خوبی نمی افتاد...

لیام: معذرت میخوام هری... توضیحی ندارم.. یعنی خب ورودی منچستر که بودم...

لحظه ای مکث کرد و فکر کرد داره چی میگه...
واقعا داره چی میگه؟!!
به هری اعتماد داشت ولی به زین نه... اون واقعا ممکن بود خطرناک باشه... اگر هم قرار بود خطری داشته باشه لیام ترجیح میداد کسی رو وارد ماجرا نکنه...

Another Love [L.S]Where stories live. Discover now