"Chapter eighteen"
سلام عزیزای دلم 🖐
امیدوارم سلامت باشین💛به امید روز های قشنگ آینده، سختی ها رو پشت سر بگذارین و باهم مهربون باشین، با خودتون مهربون باشین💕
مراقب خودتون باشین🫂
این چپتر هم ساعت ۱ و ۴۶ دقیقه ۵ اکتبر آپ میکنم برای یه عزیزی.🤗💛
امیدوارم دوست داشته باشین🌻
________________________
POV, Liam
لیام: زین...
کجا قایم شدی؟!..صدای خنده هاتو میشنوم ولی هنوز پیدات نکردم..
توی این سالن سفید رنگ و بی انتها بین ستون ها میدوی و پشت مجسمه ها قایم میشی و من رو وقتی پیدا میکنم میترسونی و دوباره...
لیام: زین...
بیا یه بازی دیگه...
من خسته شدم..مجسمه های سفید رنگِ ادم ها و موجودات مختلف رو پشت سر میذارم و هر کدوم رو که دور میزنم فکر میکنم قراره پیدات کنم...
لیام: زینننن...
کجا رفتی؟!کمی جلوتر رو هم میبینم ولی باز نیستی...
اینجا خیلی بزرگتر از چیزیه که فکر میکردم و حالا گمت کردم...
میایستم و سر میچرخونم و فکر میکنم ممکنه کجا قایم شده باشی...
ناگهان بهم فشار وارد میشه من چند قدم جلو میرم تا نیفتم...
صدای خنده هات برگشته و میچرخم و تو از خنده چشم هات به خط تبدیل شدن...همیشه اینجوری بخند...
لیام: حالا دیگه از عقب حمله میکنی ماکسیموس؟!
نزدیکم میای و روی شونه م میزنی..
زین: تو وقتی میترسی خیلی باحال میشی...
لیام: و تو وقتی میخندی...
خنده ت تبدیل به لبخند ارومی میشه و پیشونیت رو به مال من میچسبونی...
نفس هامون با هم یکی میشه و از وجودت گر میگیرم...
هردو چشم هامون رو بستیم و فقط آروم نفس میکشیم...
میشه ببوسمت؟!
اروم چشمم رو باز میکنم و به مژه های زیبات و پلک هات خیره میشم...
لبخندی میزنم و میخوام که ببوسمت...
ولی نباید...
قدمی به عقب برمیدارم و نفسم رو رها میکنم...زین: لیام؟!...
لیام...میدوم و حالا نوبت توعه که دنبالم بگردی...
تو دنبالم میای مگه نه؟!..
زین: لیاااام...
پشت مجسمه دکارت قایم شدم و تو رو میبینم که دور خودت میچرخی و صدام میکنی..
YOU ARE READING
Another Love [L.S]
Fanfictionما غریبه هایی بودیم که به دوست ها و بعد بهترین دوست ها تبدیل شدیم، حالا یا میتونیم این عشق رو بپذیریم، یا دوباره به غریبه هایی تبدیل بشیم، ولی با هزاران خاطره... تو برای این عشق چقدر میتونی شجاع باشی؟! Cause love, is only for the brave :) ...