Chapter 10

146 52 163
                                    

"Chapter ten"

سلااااااام سلااام😊
من اوومدممم با یه پارت طولااانیی👋🥴
۵۲۵۴ کلمممممه🤕😁

امیدوارم حالتون خوب باشه🌻
تابستون به کامتون باشه😋🍉

کااااور جدید رو دیدین یاااا چی😍💃🤸‍♀️
خیلی دوسش دارم🥺

🎼 Hope | Farid Daneshyar
تیکه ای که ☆هست آهنگ رو پخش کنین.

به این چپتر عشق بورزید بسیار دوستش دارم بسیار ازم وقت گرفته و دوباره بسیار دوستش دارم  :)))) 💛

ووت ۳۵
کامنت ۶۰

_____________________________


Louis pov

درد عجیبی توی کمرم پیچیده... یکمی جابجا میشم و تفس عمیق تری میکشم... این بو رو خوب میشناسم...

مامان دوباره پنکیک درست کرده... از همونا که فقط خودش بلده درست کنه...

پلک هام رو اروم از هم باز میکنم و دوباره روی هم میذارم... پتو رو بیشتر دور خودم میپیچم... یکمی هوا سرده...

صدای کشیدن پرده میاد و نور بیشتری رو روی صورتم حس میکنم... چشمامو باز میکنم و به خاطر شدت نور دستمو جلوی چشمام میگیرم و یکمی میبندمشون...

خودمو توی راهرو پیدا میکنم...
اره... دیشب اینجا بودم...

کم‌کم یادم میاد و هر چی بیشتر حافظه م رو پس میگیرم بغض توی گلوم بزرگتر و غم توی دلم بیشتر میشه...

به دست چپم نگاه میکنم...

من کی لباس پوشیدم؟! خوب یادمه که دیشب از سرمایی که توی وجودم پیچیده بود میلرزیدم..

آستین بلیز خاکستریم رو بالا میدم...
یعنی انقدر زود خوب شده؟!

دیگه خبری از اون خراش بزرگ و حتی بقیه کات هام نیست...
روی ساعدم رو دست میکشم و لبخندی روی لب هام جا میگیره...

گلوم نمیسوزه... بینیم پر نیست... تب ندارم...

نگاهی به اطراف میچرخونم و همه جا خیلی روشن تر از هر روزه...
بوی پنکیک کل خونه رو پر کرده و من شک ندارم کار مامانمه...
چقدر دلم براش تنگ شده...

توهم بو جدیده... قبلا نمیتونستم بو ها رو بشنوم ولی من که اعتراضی ندارم.. اینجوری انگاری واقعا مامان توی این خونه ست و این ساختمون بی رنگ، یکم رنگ خونه میگیره..

دستمو روی زمین میگذارم و بلند میشم...
به دستگیره اتاقی که مدت هاست فقط یه در آبی نفتی و یه دستگیره نقره ای ازش نصیبم میشه نگاه میکنم و دلم پر میکشه برای اینکه یه بار دیگه توش قدم بذارم...

Another Love [L.S]Where stories live. Discover now