3. ملاقات پارت دو

171 33 33
                                    

همه موافقت کردن ولی تو اولش یکم تردید کردی. راینر پیشنهاد داد که واست یه بطری مشروب میخره و تو سرت رو بخاطر حرکت مهربونش به نشونه ی موافقت تکون دادی. معمولا ترجیح نمیدادی که مست کنی ولی اینو در نظر گرفتی که الان یه مناسبت خاصه.
با آدمای جدید آشنا شدی و تو اون لحظه خوشحال بودی. با اینکه خودت رو همین چندساعت پیش بهشون معرفی کرده بودی با اینحال چهره های خندونشون باعث دلگرمیت میشد

لبخند آرمین بیشتر از همه چشمت رو گرفت. شیرین و دوست داشتنی. انعکاس نور چراغها باعث میشد چشمای آبیش بدرخشه. دیدنش تو این حال آرامش بخش باعث شد ستایشش کنی چون بااینکه خیلی باهوش بود ولی دانشگاه باعث میشد بشدت تو استرس باشه.

راینر با دو تا بطری از بار برگشت ، یکیش رو به تو داد و اون یکی رو با بقیه شریک شد. ازش تشکر کردی و یه قلپ از بطری نوشیدی. از آخرین باری که هر نوع الکلی خورده بودی مدت زیادی میگذشت.

مایع با گرمی از گلوت پایین رفت و باعث شد بخاطر مزه ی تندی که روی دهنت گذاشته بود صورتت رو کمی جمع کنی. نیمی از بطری رو نوشیدی و نگاهت رو به کنی و ساشا دادی.

ساشا حتی یه قطره هم چیزی ننوشیده بود ولی با اینحال انگار بخاطر انرژی بیش از حدی که داشت مست بود. دستش رو دور گردن کنی انداخته بود و هی به عقب و جلو تکونش میداد. معلوم بود که منتظر یه جور واکنش از طرف کنیه و در همین حین کمی از مشروب کنی رو ریخت

کنی جیغ زد "ساشاااا " و سریع به لیوان نیمه پرش نگاه کرد. ساشا عقب کشید و ضربه ی کنی که میخواست بگیرتش رو جا خالی داد.

خندید "وووپسسس! " و شونه هاشو بالا انداخت. از قسمت بار فاصله گرفت و سمت تو اومد.
سریع بطریت رو سمت خودت کشیدی که محض احتیاط آخرش مثل نوشیدنی کنی نشه. یکی از دستاشو دور گردنت حلقه کرد و با چشمای پاپی وارانه و مظلوم نگاهت کرد.
ذهنت تقریبا مست بود و نمیدونستی چی بگی پس همینطور یه چهره ی مردد و دودل از خودت نشون دادی

"خب ا.ت ، تو و آرمین؟ "

چشمات از چیزی که پیش بینی کرده بود گشاد شد . همچین سوال یهویی ای باعث شد غافلگیر بشی. بطریت رو روی میز نزدیکت گذاشتی. میترسیدی که ساشا یوقت بفرستتش هوا.

"چی؟ من و آرمین چی؟ " ازش پرسیدی و از اون جایی که ساشا تمام ورزنش رو روت انداخته بود به سختی سعی میکردی تعادلت رو حفظ کنی.

"خب بنظر میاد شما دوتا از هم خوشتون میاد؟ درسته؟ اونم از تو خوشش میاد؟شماها مخفیانه قرار میذارین؟ " هر کلمه رو با تاکید گفت و تو سعی میکردی پابه پای سوالاتی که پشت سر هم میپرسید و حدسایی که میزد پیش بری .

آرمین؟ بهترین دوستت؟ شماها همیشه مثل بهترین دوستا رفتار کردین و نه چیز دیگه ای‌. حداقلش تو اینطوری فکر میکردی. از خودت میپرسیدی که چرا ساشا اینطوری فکر میکنه. نگاهی به آرمین انداختی که در حال صحبت با میکاسا ، ژان و برتولت بود و مشروبش رو میخورد.

COMPLICATED | Eren Jaeger (Persian Translation)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt