5. سواری توی ماشین

147 25 33
                                    

همونجا بی صدا ایستادی و دیدی که ارن آرمین رو به سمت ماشین همراهی کرد. با اینکه خجالت زده بودی اما خیالت راحت شده بود. در ضمن اینکه حدس و گمانی که داشتی دروغ نبود ، اون اصلا ازت خوشش نمیومد‌ . این یعنی تو درست میگفتی. سرت رو تکون دادی و سعی کردی خودت رو از حالت شوکه در بیاری. سرت رو برگردوندی و دیدی که میکاسا داره با حالت مشکوکی نگاهت میکنه.

میتونستی بفهمی که میکاسا همیشه وقتی یچیزی مشکوک باشه متوجه میشه. خودت رو به میکاسا و ساشا که داشت خوراکیای ذخیره شده تو کیفش رو میخورد رسوندی. لبخندی از روی شرمندگی بهشون زدی و سعی کردی سردرگمی و تعجبت رو پنهون کنی. تو و میکاسا وسایلتون رو برداشتین و تو گوشیت رو باز کردی تا شماره ی اتاق خوابگاهت رو چک کنی

همونطور که سمت ساختمون بزرگ راه افتادین ساشا بهتون گفت که هم اتاقیش یه دختریه به اسم هیستوریا ریس. دختری با موهای بلوند و چشمای آبی آسمونی. توصیفاتی که ازش کرد تو رو یکم یاد آرمین انداخت و واسه همین دلت خواست که باهاش آشنا بشی.

دوتاتونم از کنار اتاق ساشا رد شدین و اون رفت تو اتاقش. بهتون قول داد که بعدا بهتون سر میزنه. شماها هم موافقت کردین و براش دست تکون دادین. ساشا در ورودی اتاقش رو باز کرد و از شماها جدا شد.

میکاسا تو رو از کنار چندین خوابگاه دیگه هم کشوند و رد کرد و به گوشیت نگاه کرد تا شماره ی اتاقت رو بخونه. چشماش برقی زدن و لبخندی روی لبهاش شکل گرفت

بلافاصله میکاسا تو رو روبروی دری متوقف کرد که همون شماره ی توی گوشیت روش ثبت شده بود. متوجه شدی که اینجا اتاق توعه ، وسایلت رو زمین گذاشتی و کلید رو از جیبت دراوردی. در رو باز کردی و میکاسا ساکت ایستاده بود.

موجی از هوای خنک بهت برخورد کرد و کل حال و هوات رو تازه کرد و تو متوجه یه عطر خوشایند توی هوا شدی.
میکاسا در حالی که در رو کاملا باز میکرد گفت " خب گمونم تو هم اتاقیم باشی "

چشمات از تعجب گشاد شد و نزدیک بود بپری روش چون خیالت راحت شده بود. بیشتر از اونی که باید خوشحال بودی که با کسی هم اتاقی شدی که از قبل باهاش آشنا شدی. کار خدا رو نگا ! حرف زدن با یه غریبه ی دیگه واست خیلی سخت میشد.  میکاسا با خشکی دستی به شونه ت زد و تو بغلش کردی.

از بغلش بیرون اومدی تا خوابگاه رو از نظر بگذرونی. وسایلت رو کف زمین گذاشتی. یه اتاق با اندازه ی معمولی بود و دو تا تخت داشت. حدس زدی حتما اون یکی با ملافه های قرمز روشن باید واسه میکاسا باشه. اتاق جمع و جور و تمیز و مرتب بود. دو تا کمد بود که بیشتر از فضایی که برای لباسات نیاز داشتی جا داشت. همچنین متوجه شدی که یه تلویزیون رو دیوار بود و یه کاناپه هم وسط اتاق قرار داشت.

لبخندی زدی " اه اینجا رو دوست دارم " و دست میکاسا رو گرفتی
میکاسا با دودلی جواب داد "اخه فقط یه اتاق خوابگاه ساده ست " یکی از دستات رو‌ ول کرد و‌ بطور ضایعی پشت گردنش رو خاروند.

COMPLICATED | Eren Jaeger (Persian Translation)Where stories live. Discover now