اون دوباره لبخند زد "من فلوکم"
به محض شنیدن اسمش لبخندت محو شد چون حرف ساشا رو که توی ملاقاتتون گفته بود رو به یاد اوردی. این فلوکه؟ همچنان که داشتی فکر میکردی بهش نگاه کردی که کمی از موهای قرمز رنگشو از صورتش کنار زد.
اونطوری که دوستات میگفتن شبیه یه آدم کصکش به نظر نمیرسید. دفعات بیشماری توی راهروها دیده بودیش و اون بد بنظر نمیرسیدفلوک خندید "حالت خوبه؟ یه مدتی میشه که همینطور به هوا خیره شدی" و بعد دستش رو جلوی صورتت تکون داد.
لبخند زورکی ای زدی و سرت رو تکون دادی "اوه ببخشید. خب از دیدنت خوشحال شدم " با من و من گفتی و نهایت سعیت رو کردی که هراتفاقی که در شرف وقوع بود رو تموم کنی.
فلوک دهنش رو باز کرد ولی مکث کرد و بعد دست برد توی جیبش تا گوشیش رو دربیاره.
بهش نگاه کردی و اون انگار در تلاش بود تا کلمات مناسب رو کنار هم بذاره."آدم باحالی بنظر میای" بالاخره گفت و گوشیش رو گرفت سمتت "میتونم شمارتو داشته باشم؟ "
حالت چهره ت خیلی ضایع و ناجور شد. میخواستی درخواستشو رد کنی ولی این باعث میشد چطور آدمی بنظر بیای؟ و اگر هم فلوک اونقدی که دوستات راجع بهش گفته بودن بد بود ، امکانش بود که شما هم مشکلی داشته باشید؟
یه موقعیت دیگه مثل ارن نمیخواستی. حس کردی که داری در مورد افکارت زیاده روی میکنی اگرچه وضعیت روانی بی وقفه در حال وسواس فکریت چیز دیگه ای میگفت.
نفس عمیقی کشیدی و دوباره لبخند زورکی ای زدی "آره حتما. ولی گوشیم خاموشه پس اگه جواب ندادم این دلیلشه " دروغکی گفتی و گوشی فلوک رو گرفتی تا شماره ت رو وارد کنی
"مشکلی نداره خوشحالم که میتونم شماره ی دختری به این خوشگلی رو داشته باشم"
از درون یه حس انزجار و چندش بودن کردی و یه خنده ی ضایعی سردادی. گوشی فلوک رو بهش پس دادی و اونم در جواب بهت چشمک زد. فلوک اونجا رو ترک کرد و یهویی ارن پیداش شد.حالت چهرت به خشم و نفرت تغییر پیدا کرد و رفتی سمتش
"کجا بودی؟ مثل اینکه فراموش کردی که من همگروهیتم؟ " با طعنه گفتی
احساس کردی خیلی بهش نزدیکی واسه همین یه قدم به عقب برداشتی. در عوض ارن یه قدم اومد نزدیکتر تا چهره ت رو دقیق تر مشاهده کنه
"چرا داشتی با فلوک حرف میزدی؟ " ازت پرسید و بعد با نگاهش خیره ش توی چشمات زل زد
ارتباط چشمی رو قطع نکردی. نمیخواستی فکر کنه که داری ازش میترسی. فقط لبخندی از روی سادگی زدی و شونه ای بالا انداختی. میتونستی متوجه بشی که سکوتت داشت ارن رو اذیت میکرد
ناگهان حالت چهره ش دوباره به همون حالت بی حس و بی تفاوت تغییر پیدا کرد و سری تکون داد "دوتاتونم غیرجذاب و رو مخید. واسه همین میگم برا هم ساخته شدین و به همدیگه میاید " طعنه ای انداخت و بعد به آرومی یه قدم ازت فاصله گرفت.
YOU ARE READING
COMPLICATED | Eren Jaeger (Persian Translation)
Fanfiction• من نه میخوام دوستت باشم نه کاری باهات داشته باشم . جلو راهم سبز نشو و منم جلو راهت سبز نمیشم • [ تو و ارن دوستای مشترکی دارین (آرمین و میکاسا) ولی بنا به دلایلی ارن از تو خوشش نمیاد ] اجازه ی ترجمه گرفته شده حتما یادداشت نویسنده رو قبل شروع داست...