4. خوابگاه

146 31 25
                                    

صبح فردا با حس خستگی شدیدی از خواب بیدار شدی. با صدای زنگ آلارمت ساعت رو چک کردی. ساعت تازه شش و نیم صبح بود. حالا که دیگه بیدار شده بودی تصمیم گرفتی یه استفاده ای ازش کنی. همین که از سرجات بلند شدی یه سردرد حس کردی که داشت رو شقیقه هات شکل میگرفت.

فحشی زیرلبت دادی و دوباره خودتو روی تختت انداختی. کش و قوسی به بدنت دادی و سعی کردی وضعیت جسمیت رو نادیده بگیری.

متوجه این شدی که آرمین هنوز نیومده بیدارت کنه که چیز غیر معمولی بود. دیگه به طرز آزار دهنده ای انقدر رو در اتاقت نمیکوبید که نقشه ی قتلش رو بکشی. حس کردی که شاید اونم مثل تو اوضاعش خوب نیست. به زحمت خودت رو از رو تخت بلند کردی و تصمیم گرفتی فعلا مزاحم آرمین نشی

دوش مختصری گرفتی و بعد از مسواک زدن لباسای تمیز پوشیدی. موهاتو رو به پایین شونه کردی و آرومتر از همیشه از پله ها پایین اومدی. خونه کاملا تمیز بود که چیز خوبی بود از اونجایی که میخواستین خونه رو ترک کنید و به زودی به خوابگاه برید

آرمین تو آشپزخونه بود و روی یکی از صندلیای کوچیک آشپزخونه نشسته بود. فنجون قهوه ش رو تو دست گرفت و به فضای خالی روبه روش خیره شد. موهاش کاملا بهم ریخته بود و حلقه ها و دسته های بلوند موهاش هرکدوم یه طرف بودن. چشمای آبیش رو بهت دوخت و لبخند ضعیفی زد  "صبحت بخیر. حالت چطوره؟ " و جرعه ای از قهوه ش رو نوشید

"حالم گوهه. تو چی؟ "
"منم همینطور. از ساعت پنج بیدار شدم که وسایلامو جمع کنم" نفسی از روی اعصاب خوردی کشید "باید همون دیروز که گفتی به حرفت گوش میکردم و وسایلمو جمع میکردم این سردرد مسخره هم که امون نمیده "

خنده ی کوتاهی زدی و سمت دستشویی اصلی رفتی تا یکم دارو بیاری. قرص مسکن درد رو به آرمین دادی و خودت هم یدونه انداختی‌‌. کنارش نشستی و یکم از موهاش رو از روی صورتش کنار زدی.

قبل انداختن قرصت یه صبحونه ی ساده خوردی. امیدوار بودی سردردت یه ساعت دیگه آروم بگیره و خوشبختانه همینطور هم شد. به اندازه ی صبح شدید نبود. تو اتاق نشیمن نشسته بودی و داشتی یه سریال قدیمی رو میدیدی که آرمین با لباسای بیرونش اومد پیشت.

قبل اینکه بتونی چیزی بپرسی ذهنت رو خوند "ارن داره میاد دنبال من و بقیه که بریم دنبال ماشینامون "

با یه 'اوه' کوتاه جوابش رو دادی و سرت رو تکون دادی. با بیاد اوردن اتفاقات عجیبی که دیشب افتاد ناگهان ابروهات تو هم گره خورد و اخم کردی

پیش خودت فکر کردی ' ارن یگر ' ؟

از تمام صحنه هایی که یادت میومد و تو حافظه ت بود ، واضح بود که ارن از تو خوشش نمیاد. نمیتونستی بفهمی چرا. زور میزدی یادت بیاد که شاید کار احمقانه ای باهاش کردی و شاید اون دلیلیه که ازت خوشش نمیاد

COMPLICATED | Eren Jaeger (Persian Translation)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن